صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
و آنگه همه بت ها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم با روح در آمیزم
چون نقش تو را بینم در آتش اش اندازم
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنکه کنی ویران هرخانه که من سازم
جان ريخته شد بر تو آميخته شد با تو
چون بوي تو دارد جان جان راهله بنوازم
هر خون كه زمن رويد با خاك تو مي گويد: ( ادامه )
با مهر تو همرنگ ام با عشق توهنبازم
در خانه ی آب و گِل بي توست خراب اين دل
يا خانه درآ جانا ،يا خانه بپردازم