من از مستي هراسم نيست
ازآن مستان بی مقدارمي ترسم
زعشق هرگز نترسيدم ؛
گريزانم از آن عاشق که يک دل دارد و يکصد هزار دلبر
و نام عشق را بر خاک ميمالد …
و هر دم در خيال خويش تمنای نگار تازه ای دارد !
ز تنهائی مرا پروا نبود هرگز ؛
از آن تن ها …
که بر تن ميزنند چنگي ز نامردی …گريزانم !
در اين آشفته بازار رفاقت ها …
به دنبال رفيقی ناب ميگردم،
زهی باطل خيالم را …
که من مخمور و اينک در پی يک خواب ميگردم