بهار باغ خزان ديده را دوباره جوان كرد
چه ميكند گل عشق خزان رسيده ما را
بنفشه سرز گريبان برون كشيد و دل من
هنوز سر به گريبان ماتم است خدا را
درين بهار نگريم چو ابر بهاران
كه از بهار جواني گلي به كام نچيدم
دل تو بحر صفا بود و جلوگاه محبت
جفاي اهل صفا را نديده بودمو ديدم
بلاي عشق به اميد وصل راحت دل بود
اميدها همه بر باد رفت و آفت جان شد
مگو خزان به ديار بهشت راه ندارد
بهشت عشق مرا بين كه پايمان خزان شد
درين بهار نه تنها شكسته اي دل مارا
چه خارها كه به چشمي اميدوار شكستي
بهار موسم عشق است و عهد بستن ياران
تو خود چه سنگدلي عهد در بهار شكستي