ایستاده…
ایستاده …
میگرید..
دستانش میلرزید و گیسوانش میرقصید
قرص ماه صورتش چون خورشید در مرکز هستی کوچک میدرخشید
سیل چشمانش طوفان نوح را میبلعید و حتی عصای موسی هم توان شکافتن آن را ندارد.اینبار
بنی اسرائیل غرق در آتش خشم اشک دختر خدا میشود.
ایستاده…
میگرید …
اما با اشک و آه نه با فریاد و ناله …
آسمان شعله ور میشود و باز هم از دل زمین نفرین شده خرابی و خون میجوشد…
چشم ب آسمان میدوزد، گویا میخواهد لشکر فرشتگان را فرا بخواند اما دختر خدا فرشته نمیخواهد او اشک دارد و خدا را …
ایستاده…
میگرید…
اینبار دیگر تنها نیس آسمان لباس تیره ب تن میکند..
خورشید از شرم ب پشت حصار سنگ ها پناه میبرد
و زمین از سرما میلرزد…
تا قیامت فقط قیامی باقی مانده…
و دخترک ایستاده هرچند میگرید اما میداند ک نفرین شوم بنی اسرائیل غرق اشکان چشمانی میشود ک میگرید …
و باری دیگر او ایستاده تا آخرالزمان…