باران
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
سوزش این زخمها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران شاید تو خاموشم کنی.
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
سوزش این زخمها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران شاید تو خاموشم کنی.
تو که مجنون نشدی تا بشوم لیلا من
روز و شب غرق سخن با همگان، الا من !
حتما اینگونه نوشتند که : ” با هم نشویم”
ورنه کو فاصله ای از لب سرخت تا من ؟
عطر مردانه ی پیراهن تو کشت مرا
لرزه افتاد سراپام و شدم رسوا من!
اعتمادم به تو از هر بشری بیشتر است
وخت اثبات رسیده ست دگر ، حالا من……
کم کن این فاصله را ، هیچ مراعات نکن!
ترس در چشم تو پیداست گلم، اما من……
دستی از جنس نوازش تو به موهاااام بکش
آدمی تشنه ی ناز است، ببین! حتی من!
چه گناهی؟ تو مرا تنگ در آغوش بگیر
تن تو عین بهشت است، جهنم با من!
حد شرعی نشود مانع ما ، راحت باش!
محرمیت همه با خطبه که نیس، الزاما!!
عاقبت رام شدی ، از نفست سیـــــر شدم
مرحبا بر چه کسی؟؟ حضرت شیطان یا من؟؟؟
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو
کاش وقتی دل میشکست و اون دل می بست
یک دل دیگر جای اون نمی نشست
کاش وقتی دلم دوباره هوای دل بستن رو میکرد
یاد او دل که می شکست رو میکرد
خودمو دلداری میدم میدونم دروغه محضه
دوریت خیلی سخته حتی واسه یه لحضه
ولی چیكار كنم باید زمان بگذره
باید زمان بگذره اینطوری بهتره
منم به همین خوشم یه روز برگردی
برت میگردونم به هر ترفندی
تو كه ندیدی چه طور زمان را رد كردم
وقتی نبودی همه آدما بهم بد كردن
به یاد اومدنت زمونرو سر كردم
كارات كاری كردن که چشامو تر كردن
روزو سپری میكنم با خاطرات قدیم
چه حرفایی زدیم زیر سرمای زمین
توبرا من زنده بودی و من برای تو
!تو جونتو برا من دادیو منم فدای تو
هه فكرش نمیكردم ممكنه یه روز
بهترین عشقم بگه به من كه بسوز
باشه قبول دارم كه گذشته مرده
ولی همین گذشتست كه آیندمو خورده
یاده چشمای تو منو آتیش میزنه
تو كه رفتی دنیا داره پاپیش میزنه
این صدای كمرم بود زیر غمها شكست
كسی كه پا نشده از غم دوریت نشست
خیالم به اینه شاید یه روزی برگردی
فقط برگرد نترس از اینكه بد كردی
ببن بازم چشای این منو تر كردی
ندیدی كه چه طوری دنیارو سر كردیم
من از بی مهری آلوده ایام می ترسم
من ازبغض گلوی رفته در هر کام میترسم
من از بیگانگی های رفیق و خویش و همسایه
من از این بازی بیهوده بی جام میترسم
من از این هجمه عریان و بی پروا
من از نا مردمی های درون دام میترسم
من از خواب چکاوکهای بی خانه
من ازقهر قریب و فتنه این بام میترسم
من از پرواز پروانه من از اشک کبوتر ها
من از صیاد بی پروا من از این دام میترسم
من از چشمات مست تو لبان می پرست تو
من از نا بودی انسان ازاین فرجام میترسم
حال ما با دود و الکل جا نمی آید رفیق،
زندگی کردن به عاشق ها نمی آید رفیق،
روحمان آبستن یک عمر تنها بودن است،
طفل حسرت نوش ما دنیا نمی آید رفیق،
دستهایت را خودت “ها” کن اگر یخ کرده اند ،
از لب معشوقه هامان “ها” نمی آید رفیق،
هضم دلتنگی برای موج آسان نیست،
آب دریا بی سبب بالا نمی آید رفیق،
یا شبیه این جماعت باش یا تنها بمان،
هیچ کس سمت دل زیبا نمی آید رفیق
به لبهایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم