دنیای کودکیم
دیگه دلم نه پول میخواد
نه آغوش
نه مهمونی
نه حتی آینده
دلم بچگیمو میخواد… پاهای شنی
دستای کاکائویی
دلم میخواد وقتی بلال میخورم کل صورتم زغالی شه
۱۰۰ بار یه سرسره ی ۱ متری رو برم
بازم خسته نشم…
چایی رو با ۱۰ تا قند بخورم
بستنی و پفک و لواشک رو باهم بخورم
سرچیزای مسخره اینقد بخندم بیوفتم کف اتاق
دلم میخواد مثل بچگیا بوی سیگار حالمو بد کنه
آدامس بچسبونم زیر میز کلاسا
عید یامو بریزم تو قلک
دلم میخواد بازم رو دیوار نقاشی بکشم
مورچه ها رو بکشم…
دلم میخواد وقتی گریه میکنم
مادرم اشکمو پاک کنه نه پیرهن تنم….
دلم میخواد شبا تو خواب غلت بزنم
جای اینکه حرف بزنم!
۱۰۰۰ تومن تو جیبم باشه اما دلم خوش باشه
از شاخه درختا بالا برم
غروبای بعضی روزا فقط منتظر “آنشرلی” باشم
ولم کنی تا صبح تو شهر بازی بمونم
مادرم که نماز میخونه برم جلوش اینقد ادا در بیارم تا بخنده
نمازشو بشکنه و بعدش فرار کنم
بزرگترین اشتباهم این بود که آرزو کردم بزرگ شم
دنیای بزرگا خیلی سرد و تنهاست