باز هم بیصدا دلتنگتم
دلتنگی هایم گفتنی نیست …
نوشتنی هم نیست …
اگر عاشق باشی !
برایت دیدنی ست …
لمس کردنیست …
تو بگو :
دلتنگی هایم را دیدی !؟ ….
گاهی دلتنگی هایم زیر نقاب سکوت پنهان می شود
ومن …
باز هم بیصدا دلتنگتم
دلتنگی هایم گفتنی نیست …
نوشتنی هم نیست …
اگر عاشق باشی !
برایت دیدنی ست …
لمس کردنیست …
تو بگو :
دلتنگی هایم را دیدی !؟ ….
گاهی دلتنگی هایم زیر نقاب سکوت پنهان می شود
ومن …
باز هم بیصدا دلتنگتم
در طالعم نبود که با تو سفر کنم
رفتم که رنج های تو را مختصر کنم
این روزها سکوت من از ناتوانی است
من کیستم که از تو بخواهم حذر کنم؟
هرگز مباد این که بخواهم به جرعه ای
طعم زبان تلخ تو را بی اثر کنم
آن قدر دور می شوم از چشمه های تو
تا باغ را به دیدن تو تشنه تر کنم
آن وقت با خیال تو یک رود می شوم
تا با تو از میان درختان گذر کنم
جان در ازای بوسه ی تو…حاضرم که من
بازنده ی معامله باشم، ضرر کنم
هرگز نخواستم که به نفرین و ناله ای
از ظلم تو زمین و زمان را خبر کنم
دارم به خاطر تو از این شهر می روم
شاید که از دیدنت نتوانم حذر کنم
سکوت صدای گامهایم را باز پس می دهد
با شب خلوت به خانه می روم
گله ای کوچک از سگها بر لاشه ی سیاه خیابان می دوند
خلوت شب آنها را دنبال می کند
و سکوت نجوای گامهاشان را می شوید
من او را به جای همه بر می گزینم
و او می داند که من راست می گویم
او همه را به جای من بر می گزیند
و من می دانم که همه دروغ می گویند
چه می ترسد از راستی و دوست داشته شدن ، سنگدل
بر گزیننده ی دروغها
صدای گامهای سکوت را می شنوم
خلوتها از با همی سگها بهترند
سکوت گریه کرد دیشب
سکوت به خانه ام آمد
سکوت سرزنشم داد
و سکوت ساکت بود سرانجام
چشمانم را اشک پر کرده است