خنده ات را از من نگیر
نان را از من بگير، اگر ميخواهي
هوا را از من بگير، اما خندهات را نه
گل سرخ را از من بگير
سوسني را كه ميكاري
آبي را كه به ناگاه
در شادي تو سرريز ميكند
موجي ناگهاني از نقره را كه در تو ميزايد
از پس نبردي سخت باز ميگردم
با چشماني خسته كه دنيا را ديدهاست
بيهيچ دگرگوني
اما خندهات را كه رها ميشود
و پروازكنان در آسمان مرا ميجويد
تمامي درهاي زندگي را به رويم ميگشايد