دانلود جدیدترین آهنگ های ایرانی

» شعر شهریاردانلود موزیک » صفحه 14

کانال تلگرام ما ما را از طریق کانال دنبال کنید.
ای نام تو بهترین سر آغاز
یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳
دانلود آهنگ علی یاسینی به نام دیوار
پخش آنلاین علی یاسینی - دیوار بازدید : 2,357 views مشاهده
00:00
00:00
پخش آنلاین موزیک

اشعار شهریار – ملال محبت

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : چهارشنبه 3 دسامبر 2014
اشعار شهریار - ملال محبت

اشعار شهریار – ملال محبت

گاهی گر از ملال محبت بخوانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت
چون آه من به راه کدورت مرو که اشک
پیک شفاعتی است که از پی دوانمت
تو گوهر سرشکی و دردانه صفا
مژگان فشانمت که به دامن نشانمت
سرو بلند من که به دادم نمی رسی
دستم اگر رسد به خدا می رسانمت
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من
تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
ماتم سرای عشق به آتش چه می کشی
فردا به خاک سوختگان می کشانمت
تو ترک آبخورد محبت نمی کنی
اینقدر بی حقوق هم ای دل ندانمت
ای غنچه گلی که لب از خنده بسته ای
بازآ که چون صبا به دمی بشکفانمت
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم غزال چشم سیه می چرانمت
لبخند کن معاوضه با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – جانم در جوانی سوخت

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : چهارشنبه 3 دسامبر 2014
اشعار شهریار - جانم در جوانی سوخت

اشعار شهریار – جانم در جوانی سوخت

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل
میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت
چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – سروناز

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : چهارشنبه 3 دسامبر 2014
اشعار شهریار - سروناز

اشعار شهریار – سروناز

هیچ آفریده ئی به جمال فریده نیست
این لطف و این عفاف به هیچ آفریده نیست
آن سروناز هم که به باغ ارم در است
فرد و فرید هست و لیکن فریده نیست
نرگس دریده چشم به دیدار او ولی
دیدار آفتاب به چشم دریده نیست
در بزم او که خفته فرو پلک چشمها
غیر از دل تپیده و رنگ پریده نیست
هر آهوئی به هر چمنی می چرد ولی
آن آهوئی که در چمن او چریده نیست
زلفش بریده رشته پیوند دل ولی
خود رشته ای که دل دمی از وی بریده نیست
از شهریار غیر گناه مجردی
یک نقطه سیاه دگر در جریده نیست

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – ندار عشق

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : چهارشنبه 3 دسامبر 2014
اشعار شهریار - ندار عشق

اشعار شهریار – ندار عشق

ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست
دگر قمار محبت نمی برد دل من
که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست
تو میرسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست
چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست
به لاله های چمن چشم بسته می گذرم
که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – کاروان

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : چهارشنبه 3 دسامبر 2014
اشعار شهریار - کاروان

اشعار شهریار – کاروان

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است
مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست
خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز
باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست
شهریارا عقب قافله کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – ای دوست

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : چهارشنبه 3 دسامبر 2014
اشعار شهریار -  ای دوست

اشعار شهریار – ای دوست

کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست
دلم به حال گل و سرو و لاله می سوزد
ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست
مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت
بیا که صحبت یاران غنیمتست ای دوست
عزیز دار محبت که خارزار جهان
گرش گلی است همانا محبتست ای دوست
به کام دشمن دون دست دوستان بستن
به دوستی که نه شرط مروتست ای دوست
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست
بیا که پرده پاییز خاطرات انگیز
گشوده اند و عجب لوح عبرتست ای دوست
مآل کار جهان و جهانیان خواهی
بیا ببین که خزان طبیعتست ای دوست
گرت به صحبت من روی رغبتی باشد
بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست
به چشم باز توان شب شناخت راه از چاه
که شهریار چراغ هدایت است ای دوست

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – قول و غزل

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : چهارشنبه 3 دسامبر 2014
اشعار شهریار - قول و غزل

اشعار شهریار – قول و غزل

منم که شعر و تغزل پناهگاه من است
چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است
صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست
که این وظیفه محول به اشک و آه من است
صلای صبح تو دادم به نالهٔ شبگیر
چه روزها که سپید از شب سیاه من است
به عالمی که در او دشمنی به جان بخرند
عجب مدار اگر عاشقی گناه من است
اگر نمانده کس از دوستان من بر جا
وفای عهد مرا دشمنان گواه من است
هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده ببوی
اگر که بوی وفا می دهد گیاه من است
کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست
هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه من است
تو هرکه را که چپ و راست تاخت فرزین گوی
پیاده گر به خط مستقیم شاه من است
نگاه من نتواند جمال جانان جست
جمال اوست که جوینده نگاه من است
من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی
که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است
چه جای ناله گر آغوشم از سه تار تهی است
که نغمه قلمم شور و چارگاه من است
خطوط دفتر من سیم ساز را ماند
قلم معاینه مضراب سر به راه من است
کلاه فقر بسی هست در جهان لیکن
نگین تاج شهان در پر کلاه من است
شکستن صف من کار بی صفایان نیست
که “شهریارم” و صاحبدلان سپاه من است

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – زکات زندگی

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : چهارشنبه 3 دسامبر 2014
اشعار شهریار - زکات زندگی

اشعار شهریار – زکات زندگی

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست
غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست
عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبه لطف اله کردنست
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را
کوزه آب زندگی توشه راه کردنست
خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – نعره مستانه

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : چهارشنبه 3 دسامبر 2014
اشعار شهریار - نعره مستانه

اشعار شهریار – نعره مستانه

پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست
همه آفاق پر از نعره مستانه تست
در دکان همه باده فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانه تست
دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز
زیور زلف عروسان سخن شانه تست
ای زیارتگه رندان قلندر برخیز
توشه من همه در گوشه انبانه تست
همت ای پیر که کشکول گدائی در کف
رندم و حاجتم آن همت رندانه تست
ای کلید در گنجینه اسرار ازل
عقل دیوانه گنجی که به ویرانه تست
شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل
هر که توفیق پری یافته پروانه تست
همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست
همه بازش دهن از حیرت دردانه تست
زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد
چشمک نرگس مخمور به افسانه تست
ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان
شهریار آمده دربان در خانه تست

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – چشم فلک

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : چهارشنبه 3 دسامبر 2014
اشعار شهریار - چشم فلک

اشعار شهریار – چشم فلک

از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست
شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق
پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست
ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش
آی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست
ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام
برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست
ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید
کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست

خوب۰بد۰