چشمان زلیخا
تا که چشمان زلیخا به غلام افتاده
یوسف از چاه به زندان مدام افتاده
گرگ امروزه زیاد است نظر کن یعقوب
که جگر گوشه ی تو دست کدام افتاده ؟!
خال مشکین که برآن عارضی گندم گون است
دانه بود و دلت اینگونه به دام افتاده
دل سپردن قدم اول دل کندن ماست
حرف « واو » ی که از آغاز سلام افتاده
می جود فکر کسی ناخن و لب هایت را
مثل مردی که به چنگال جذام افتاده
ماه در آینه ی آب خودش را می دید
حوض بیچاره گمان برد که به دام افتاده ؟!