سرو مینازید و میبالید سخت :
– از من آیا هست زیباتر درخت؟
برد با من نیست آیا؟
من، پرند نوبهاری بیخزانم در بر است!
گل به او خندید و گفت :
– از تو زیباتر منم، کز رنگ و بوی
تاج نازم بر سر است.
چهرهی نرگس به خودخواهی شکفت
چشم بر یاران خام اندیش، گفت :
– دستتان خالیست در آنجا، که من
دامنم سرشار از گنج زر است!
ارغوان آتشین رخسار گفت :
– برد با همتای روی دلبرست!
لالهها مستانه رقصیدند،
یعنی:
– غافلید !
در جهانی اینچنین ناپایدار
برد با آنکس که چون ما سرخوشان
تا نفس دارد به دستش ساغر است!
پای دیواری، درون یک اجاق،
کندهای میسوخت، در آن سوی باغ
باغبان پیر را با شعلهها
رمز و رازی بود، سر جنباند و گفت :
– برد با خاکستر است!
برد با او بود یا نه
روز دیگر، بامداد
تودهی خاکستری را
هر طرف میبرد باد !
خوب۰بد۰