اعتماد به نفس
نه آن شدم که خواستی!
نه آن شدم که خواستم!
تکلیف من این وسط چیست
خدایا؟
شاید اشتباهم این بود، جای تو،
خودم را به خودم سپردم!
وای به این اعتماد به نفس…!
نه آن شدم که خواستی!
نه آن شدم که خواستم!
تکلیف من این وسط چیست
خدایا؟
شاید اشتباهم این بود، جای تو،
خودم را به خودم سپردم!
وای به این اعتماد به نفس…!
ﻫﻤﻪ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ..
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ،
ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ،
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ …
ﻭ
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﮐﻪ
ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ …
ﻫﯿﭻ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻟﺮﺯﺍﻧﺪ !!
ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﮔﻨﺠﯿﻨﻪ ﺍﯼ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺟﺎﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺳﻬﻞ ﺍﺳﺖ،
ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻢ
در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم ونگران بودم
تا اینکه آنها را تجربه کردم وحالا ترسی از آنها ندارم:
از تنهایی میترسیدم…
تااینکه یاد گرفتم خود را دوست بدارم.
از شکست میترسیدم …
تا اینکه یاد گرفتم تلاش نکردن یعنی شکست.
ازنفرت مردم میترسیدم …
تا اینکه یاد گرفتم بهرحال هر کسی نظری دارد.
ازدرد میترسیدم ..
تااینکه یاد گرفتم درد کشیدن برای رشد روح لازمست.
ارحقیقت میترسیدم …
تا اینکه یاد گرفتم زشتی در دروغ است.
از سرنوشت میترسیدم
تا اینکه یاد گرفتم من توان تغییر آن را دارم.
از آینده میترسیدم …
تااینکه یاد گرفتم میتوان آینده بهتری ساخت.
از گذشته میترسیدم ..
تا اینکه فهمیدم گذشته دیگر توان آسیب رساندن به من را ندارد.
و بالاخره از تغییر میترسیدم …
تا اینکه یاد گرفتم حتی زیباترین پروانه ها هم
باید قبل از پرواز کرم باشند و تغییر آنها را زیبا میکند
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧد
ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﯾﺎ ﺯﺷﺖ
ﭼﺎﻗﯽ ﯾﺎ ﻻﻏﺮ
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻣﯽﺟﻨﮕﺪ
ﺑﺎ ﻫﺮ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻭ ﺍﺑﺰﺍﺭﯼ ﮐﻪ
دم ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺎﺷﺪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ
ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﻥ
ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ
ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﻮ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺑﺎﺷﯽ
ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ
ﺍﻣﺎ
ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ
ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯾﯽ ﻣﯿﺮﻭﺩ
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎﺷﺪ
من از مستي هراسم نيست
ازآن مستان بی مقدارمي ترسم
زعشق هرگز نترسيدم ؛
گريزانم از آن عاشق که يک دل دارد و يکصد هزار دلبر
و نام عشق را بر خاک ميمالد …
و هر دم در خيال خويش تمنای نگار تازه ای دارد !
ز تنهائی مرا پروا نبود هرگز ؛
از آن تن ها …
که بر تن ميزنند چنگي ز نامردی …گريزانم !
در اين آشفته بازار رفاقت ها …
به دنبال رفيقی ناب ميگردم،
زهی باطل خيالم را …
که من مخمور و اينک در پی يک خواب ميگردم
گاهی هم اینجوری فکر کنیم بد نیست
اﻭ ” ﻣــﺮﺩ ” ﺍﺳﺖ
ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ…
ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ…
ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ میشود…
ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ…
و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﺸﻮﻯ…
به او سخت نگیر..!
او را خراب نکن
ﺗﻌﻬﺪ ﺩﺍﺷﺘﻦ …
ﻋﻤﯿﻖﺗﺮﯾﻦ ﺣس ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ …
ﺍﯾﻦﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﺳﻬﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ …
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﯽ ﺗﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍت ﺗﻨﮓ میشه …
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺗﻌﻬﺪ ﺍﻣﻀﺎﺀ بشه ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﯽﺍﺭﺯﺵ ﯾﺎ نه …
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻏﺬ ﭘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﺷﺪن ﻭ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻧﻤوندن…
ﻋﺸﻖ ﺍگه ﻋﺸﻖ ﺑﺎشه …
ﺍصلش ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪﺍﯼ ﺳﻨﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ …
ﺗﻮﯼ ﺩل …
توى قلب …
توى عقل …
توى روح …
ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﯿﺪﻫﯽ …
ﺑﻪ ﻋﻤﺪ ﯾﺎ ﻏﯿﺮﻋﻤﺪ …
ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ …
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ …
آﻧﻘﺪﺭ دل ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻢ …
ﺣﺘﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻧﺠﯿﺪﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ …
اﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺰﻡ …
ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﺗﻮ …
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﻫﯽ …
ﻧﻔﺮﯾﻨﺖ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ …
ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣت…
ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﻫﻢ ﺑﮑــﻨد …
ﮔﯿﺮﺍ ﻧﯿﺴﺖ …
نـــﻔﺮﯾﻦ ، ﺗﻪِ ﺩﻝ ﻣﯽ ﺧـﻮﺍﻫﺪ …
ﺩﻝِ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻫـﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺮ ﻭ ﺗﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ …
گآهی دِلــَت نـمیخوآهــَد . . .؛
دیــروز رآ بِه یآد بــیآوَری . . .؛
اَنگــیزه ای بــَرایِ فــَردآ هـَم نــَدآری …
وَ حآل هــَم کِه . . .؛
گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .؛
زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .؛
وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .؛
بــِنـِشینی وَ فــَقــَط نــِگآه کــُنی . . .!!!
گآهی دِلگــیری. . . ؛
شآیــَد اَز خودَت . . .؛
شآیــَد . . !!!
دیگه ندارم طاقتی دیگه نمونده فرصتی
بزار یکم نگات کنم شاید نباشه مهلتی
بزار که اخرین نفس با دل خوش رهات کنم
برو به راه جاده ها شاید بشه نگات کنم
بزار که اخرین نفس با دل خوش رهات کنم
برو به راه جاده ها شاید بشه نگات کنم
شاید بشه یبار دیگه تو را تو اغوش بگیرم
به من بگی دوست دارم جلوی چشمات بمیرم
سر روی شونه هات بزارم پا روی قلبم نزاری
اشک تو چشات حلقه بشه به من بگی دوسم داری
اما همش خیاله که تو را دوباره ببینم
اگه که پیشم نباشی تو اوج غربت ممیرم
اگه یه روز تنها شدی چشمات به چاده ها ندوز ( ادامه )