اشعار فریدون مشیری – لحاف کهنه
دسته بندی : عاشقانه ها
تاریخ : یکشنبه 1 فوریه 2015
لحاف کهنه زال فلک شکافته شد
و پنبه کوچه و بازار شهر را پر کرد
و دشت اکنون سرد و غریب و خاموش است
آهای
لحاف پاره خود رابه بام ما متکان
که گرچه پنبه ما را همیشه آفت خورد
و دشت سوخته از پنبه سپیده تهی ست
جهان به کام حریفان پنبه در گوش است
خوب۰بد۰
511 views مشاهده
0 دیدگاه