دانلود جدیدترین آهنگ های ایرانی

» hadiabediniدانلود موزیک

کانال تلگرام ما ما را از طریق کانال دنبال کنید.
ای نام تو بهترین سر آغاز
شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳
دانلود آهنگ علی یاسینی به نام دیوار
پخش آنلاین علی یاسینی - دیوار بازدید : 2,357 views مشاهده
00:00
00:00
پخش آنلاین موزیک

سرگرمی و دلگرمی – بردگان کوچک شهر من

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : دوشنبه 11 مارس 2019
کودکی مینالد
با دو چشم گریان آسمان می بارد 
وهوای شهرش به جز از دود نبود خانه ای در وحشت
تکه نانی در دست و دلی تنها ک صاحبش امید است
در هوای تبعید کودکی میگرید
 جرم کوچکش انگار غصب بیت المال است
بیت و اموالی ک صاحبش در کاخ است و به خود میبالد و بقای شهر را ب جهنم خواند
کودکک لنگ لنگان با دو جفت از اشکش از خدا میخواهد 
با زمستان دی ،لنگه کفشی ساده بر سرش ببارد 
بردگیه کودک ناتمام است انگار و خدا میداند ک زمینش انگار یک عذاب، کم دارد …
کودک شهر من خانه اش در جوب است تخت نرمش سنگ است
قرص نانی در دست قرص ماهش سقف است

حال من میفهمم  ک چرا در شهرم دیو خشکسالی ها همه جا میگردد
در هوای شهری ک پُر از نیرنگ است خانه ی کودک ها بی در و بی سقف است
قهر ابرها در آن مثل یک لبخند است
برده داری انگار همچنان بیدار است در شکوه شهری که پر از دیوار است
بردگانی کوچک لشکری از بغضند ،بغض کودکان شهر موجب یک خشم است خشم معبودی که آتش قهر او،  همه را میبلعد…

برچسب‌ها: کودکان کار, کودکان خیبانی‌, شعر ادبی در مورد کودکان کار, شعر ادبی در مورد کودکان خیابانی

نوشته شده در یکشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۷ساعت
۲۰:۲۸ توسط هادی و نگین|

خوب۰بد۰

ایستاده…

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : یکشنبه 10 مارس 2019

ایستاده …
میگرید..
دستانش میلرزید و گیسوانش میرقصید
قرص ماه صورتش چون خورشید در مرکز هستی کوچک میدرخشید 
سیل چشمانش طوفان نوح را میبلعید و حتی عصای موسی هم توان شکافتن آن را ندارد.اینبار
 بنی اسرائیل غرق در آتش خشم اشک دختر خدا میشود.
ایستاده…
میگرید …
اما با اشک و آه نه با فریاد و ناله …
آسمان شعله ور میشود و باز هم  از دل زمین نفرین شده خرابی و خون میجوشد…  
چشم ب آسمان میدوزد، گویا میخواهد لشکر فرشتگان را فرا بخواند اما دختر خدا فرشته نمیخواهد او اشک دارد و خدا را …
ایستاده…
میگرید…
اینبار دیگر تنها نیس آسمان لباس تیره ب تن میکند..
خورشید از شرم ب پشت حصار سنگ ها پناه میبرد
و زمین از سرما میلرزد…
تا قیامت فقط قیامی باقی مانده…
و دخترک ایستاده هرچند میگرید اما میداند ک  نفرین شوم بنی اسرائیل غرق اشکان چشمانی میشود ک میگرید …
و باری دیگر او ایستاده تا آخرالزمان…

خوب۰بد۰

سرگرمی و دلگرمی – توهم دوس داشتنی…

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : دوشنبه 4 فوریه 2019
دوباره برگشتم بهش، دور شدن ازش سخت بود…شدني نبود
فهميدم هرچقدر بخوام تلاش كنم و ازش فاصله بگيرم باز هم بخش بزرگي از وجودم رو صاحب شده
نميتونستم ازش جدا شدم
تلاش كردم، ده بار…صد بار هزار بار اما باز هم اينجا بود
كنارم نشسته بود و باهام حرف ميزد…ميگفت تو از من دور نميشي من ازت دور نميشم، شدني نيست!
فهميدم چيز هاي غيرممكني هم توي دنيا وجود داره…مثل نبودن اون كنار مني كه به بودنش اعتياد داشتم
وقتي نبود، حالم بد ميشد…مثل معتادي كه به موادش نرسيده حالم خراب ميشد، نابود ميشدم و به خودم، به تصورش كنارم آسيب ميزدم
سرش داد ميزدم، گلدون مورد علاقه ش رو هزار بار دقيقا توي ديواري كه بهش تكيه ميداد و باهام حرف ميزد خرد ميكردم…بهش ميگفتم برو، برو از اينجا…ميزدمش، ميزدمش!
حالم خراب ميشد…چون اعتياد به بودنش داشتم
برگشتم بهش…دستش رو گرفتم و توي چشم هايي كه سال ها پيش من رو مجذوب خودش كرد خيره شدم و پشت دست نرم و لطيفش رو كه فقط خدا ميدونه چند بار با همون دستش توي صورتم سيلي زده نوازش كردم و گفتم ببين، نتونستم…هركار كردم تو بازم بودي…باز هم موج كمي از صدات توي سرم ميپيچيد و من رو براي برگشتن بهت وسوسه ميكرد
باز هم عطر كمي از تنت توي خونه مون ميپيچيد و من تمام اون خونه كوچيك رو دنبالت ميگشتم
بهش گفتم اومدم كه ديگه هيچوقت نرم، اومدم دوباره از خودمون “ما”يي بسازم كه اين بار مطمئن شم با هيچ تندبادی از بين نميره، با هيچ كلمه اي نابود نميشه و با هيچ شكي محو نميشه
لا به لاي اشك هايي كه توي اون لحظه هزار بار بخاطرشون مردم و زنده شدم خنديد و تنها گفت كه دوستم داره….
راضي بودم، راضي بودم به همين جمله كوچيك چون بهم اين اطمينان رو داد كه برگشتن بهش اشتباه نبود
اصلا اشتباه هم بود، مهم نيست…اشتباه كنار اون زيباست
اشتباه كردن كنار اون مخلوق بي همتا، مثل مزه كردن طعم زهرتوي بهشت ميمونه!
بهش گفتم تمام راه رو بخاطر تو اومدم، تا دوباره و اين بار براي هميشه و تا ابديت اين جمله رو با صداي دلنشين و گرمت بشنوم
گفت اگه اين بار هم همه چيز نابود شه چي؟
بهش گفتم نه عشق من…بهش گفتم اين بار پاياني وجود نداره، وارد دنيايي شديم كه ابديت معناي بسياري داره و هيچ چيز به پايان نميرسه…وارد دنيايي شديم كه عشق من و تو اشتباه نيست، عشق من و تو پرسيدني ميمونه؛ تا ابد!
بهش گفتم اينجا اون دنيايي نيست كه با به آغوش گرفتن هم؛ ترس وحشتناك از بين رفتمون وارد قلب عاشقمون ميشد و ما رو از هم جدا ميكرد
اينجا دنياي ابديته، جايي كه پايان براش غريبه و بي معناست!
خنديد…و ذهن كوچيك من دوباره به ياد آورد كه اولين بار شيفته همين خنديدنش شده بودم
و من فهميدم تمام چيز هاي كوچيك اون باعث شده ما وارد اين دنيای بزرگ بشيم…دنيايي كه عشق عشقه و پايان غيرممكن!
برچسب‌ها: دلنوشته عاشقانه, متن عاشقانه, داستان عاشقانه, داستان توهم دوس داشتنی

نوشته شده در سه شنبه یازدهم دی ۱۳۹۷ساعت
۲۳:۲۲ توسط هادی و نگین|

خوب۰بد۰

سرگرمی و دلگرمی – عشق

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : دوشنبه 4 فوریه 2019
قصه ی عشق قصه ی درازیست که در سطرها و بندها نمیگنجد…
قصه ی تناقض ها و ترادف ها قصه ی حیات و ممات قصه ی ساعت هاو ثانیه ها و قصه ی دل تنگی و شوق.
میگویند اولین مخلوق خدا عقل بود اما عشق بود که عقل را خلق کرد.
صدای سکوت قلب ها فریاد عشقی است که گوش ها تاب شنیدن آن را ندارن .
قصه ی لیلی ها و مجنون ها و خسروها و شیرین ها قصه ی عشق نیست…
قصه ی واقعی عشق قصه ی خالق است و مخلوق یا به عبارتی عاشق است و معشوق،
حقیقت عشق قلب صاف و مهربانی است که خالصانه معبود را ستایش میکند و عاشقانه او را میپرستد.
حقیقت عشق چشمانی روشن است که فقط نور را میبیند، فقط زیبایی جهان را و فقط معشوق را.
حقیقت عشق تمنای وصل است و تقلای فصل، فصل از بی بندوباری ها و فسادها ، فصل و فاصله از غیر او.
و حال ما مانده ایم و عاشقانه هایی پوچ و زمینی که مفهوم مقدس،عشق را به بازی گرفته اند و حسرتی بر قلب عاشقان واقعی گزاشته اند که فقط رویای عشق حقیقی را میتوان در شب های تاریک تنهایی زیرچادرنماز سفید نورانی در سرزمین مُهر و تسبیح و سجاده دید وبس….
برچسب‌ها: عشق, عشق حقیقی, دلنوشته, عشق خدا, عشق واقعی

نوشته شده در سه شنبه یازدهم دی ۱۳۹۷ساعت
۲۳:۲۷ توسط هادی و نگین|

خوب۰بد۰

سرگرمی و دلگرمی – باارزشِ بی رحم…

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : یکشنبه 3 فوریه 2019


سرگرمی و دلگرمی


بخوانیم تا بدانیم….

Solitaire_al:
و زندگي همينه، همينقدر آسون از تمام با ارزش هاي زندگيت رد ميشي، با ارزش هايي كه يه عالمه زخم روي روحت به جا گذاشته…رد ميشي تا بلكه بتوني جاي اون زخم ها رو مداوا كني، بتوني درد طاقت فرسايي كه هربار با يادآوريشون به جونت رخنه ميكنه رو از بين ببري
و اين تويي، دراز كشيده روي زمين سرد اتاقي كه روزي خونه ت بود…خونه اي كه درونش عشق بود و روي اين چهار ديواري خاطره هايي نوشته شده كه تنها تو ميتوني اونا رو بخوني، آرزو ميكني كاش هيچوقت اينطور نبود
نسيم خنك از پنجره باز اتاق، روي موهات ميرقصه و جاي دست هاي خالي كسي ميشه كه روزي موهات رو شونه ميكرد…دود غليظ خاكستري رنگ سيگاري كه لا به لاي انكشت هات خودنمايي ميكنه با نور خورشيدي كه وارد اتاق شده بازي ميكنه، و خواننده با تمام احساسش كلمه ها رو با طعم تلخي روي زبونت ميذاره
“ما آخر خطيم…اون نميذاره چشم هام رو ببندم…اون نميذاره من بخوابم…نذار برم…”
با تمام توانت دود سيگار رو وارد ريه هات ميكني و چشم هات رو ميبندي…احساس يخ زده ت اجازه نميده تا اثر كم اما آرامش دهنده نيكوتين روي بدنت رو متوجه شي
به اين فكر ميكني كه چطور تمام زندگيت، تمام حرف هايي كه هيچوقت به زبون نياوردي ميتونه توي يك آهنگ جا داده بشه…به اين فكر ميكني كه چرا بايد آخر اين مسير، به بن بست ميرسيد
“شايد ما بتونيم يك قطعه طولاني موسيقي بشيم…و شايد ياد بگيرم تا بنوازمش…تو ميتوني اين داستان رو بنويسي…در حاليكه من در حال نواختنم”
صدا هاي توي سرت كه بخاطر داد زدن ها و آسيب زدن به خودت، خاموش شده بودن دوباره جون ميگيرن و تمام لحظه ها؛ از روز اولين سلام تا آخرين خداحافظيِ بي رحمانه رو بهت يادآوري ميكنه…مثل كتاب هاي مرموزي كه با هربار خوندن بيشتر به درونشون نفوذ ميكني؛ چيزهايي ميفهمي كه خيلي ديره…آخه ديگه چه فرقي ميكنه روز خداحافظي اون چي زيرلب زمزمه كرد؟
“منو در آغوشش نگه ميداره و تلاش ميكنه تا مطمئن شه خوبم…نذار برم…ما صد ها مرحله رو پشت سر گذاشتيم و تو چطور با ناراحتي خداحافظ گفتي؟”
انگشت هات داغ ميشه و ناخودآگاه سيگاري كه حتي نفهميدي كي به آخرش رسيد روي زمين سرد اتاق ميخوابه
“الان كه دارم بهش فكر ميكنم…خواهش ميكنم بذار برم”
و زندگي همينه…زمان با نفرت از كنارت رد ميشه و تو هنوز با حسرت محو تماشاي گذشته اي…و تو بهتر از هركسي ميدوني كه اين آخر خط بود
از سياهي به سياهي برميگردي و ديوار ها هرروز به تو نزديك تر ميشن…فيلتر هاي سيگار روي زمين روز به روز بهشون اضافه ميشه و خواننده هنوز هم با تمام احساسش با كلمه ها تمام گذشته رو جلوي چشم هات به نمايش ميذاره…حدس ميزني قرار نيست هيچوقت از خوندن خسته شه!
“زندگي هرگز شبيه اين نيست…شايد ميتونستم تنها داراييت باشم…حتي زماني كه من در حال ترك كردن توام؛ شايد ميتونستي اين نور اميد رو روشن كني”
هيچ چيز تغيير نميكنه…هنوز هم سيگار ها روشن ميشن…اين نسيم خنك چند ماهي شده كه جاي خالي دست هاي گرمي روي موهات رو پر كرده…تويي كه هنوز هم مثل قديم ترس از دست دادن كسي رو داري، كه خيلي وقته تركش كردي
زندگي همينه…هيچوقت بر اساس حدس و پيشبيني هاي تو قدم برنميداره…همونطور كه به زيباترين و شيرين ترين حالت ممكنش بهت روشني داد، تو يه چشم بهم زدن ميتونه تمام دارايي تورو از بين ببره و پشت تمام سياهي هات، سياهي بسازه!

برچسب‌ها: دلنوشته عاشقانه, قصه ی تلخ عشق, داستان جدایی, سرنوشت تلخ, باارزش بی رحم

نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۷ساعت
۱۶:۴۵ توسط هادی و نگین|


خوب۰بد۰

سرگرمی و دلگرمی – منم یه انسانم…

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : یکشنبه 3 فوریه 2019
من ميتونم زندگي كنم حتي زماني كه ديگه دليلي براش ندارم
ميتونم به دنيا لبخند بزنم زماني كه به بدترين شكل روي سياهش رو بهم نشون داده و من رو غرق خودش كرده
ميتونم كلمه هاي درونم كه مثل يه كوه روي دلم سنگيني كرده رو هيچوقت به زبون نيارم
ميتونم توي تاريك ترين روز های زمستون خوش بين باشم و برات از آينده روشنمون يه تصوير زيبا بسازم، درحالي كه جفتمون ميدونيم هيچوقت قرار نيست به اون نور برسيم، نوري كه هيچوقت پيداش نكرديم
من ميتونم بخندم زماني كه بغض سنگيني به گلوم هجوم آورده، اگه اين تمام چيزيه كه ميخواي ميتونم برات انجام بدم
ميتونم شماره يك تو باشم و تمام روز برات نقش بازي كنم كه عاشق ترينم
من حتي ميتونم بار تمام دردهاي گذشته تورو به دوش بكشم و به جاي تو اشك بريزم
اگه تو بخواي، ميتونم مثل يه عروسك توي دست هات باشم كه هروقت ميخواي ازش خسته بشي و پسش بزني در حاليكه تمام وجودش اسم تورو عربده ميكشه، عربده هايي كه هيچوقت به گوش تو نرسيد، عربده هايي كه هميشه پشت نگاه پر از نيازش به تو خاموش شدن
ميتونم انجامش بدم، ميتونم فقط براي تو باشم حتي زماني كه ديگه صداي تو ضربان قلب من رو بالا نميبره
ميتونم به مسخره ترين حرف هات بخندم تا بفهمي هنوز براي من شيريني، هنوز دليل قهقه هاي مني
ميتونم…
ولي منم يه انسان عادي ام
يه انسان كه وقتي زمين ميخوره از درد ناله ميكنه و اشك ميريزه
يه انسان كه گاهي توي مسيرش كم مياره و ميخواد براي چند ساعت تسليم شه
يه انسان كه ميتونه با كلمه هاي بي ارزش بشكنه و خودش رو زنداني كنه، كلمه هايي كه از نظرمون هيچوقت كافي نبودن ميتونه از زبون تو منو شكست بده، ميتونه منو به زننده ترين و احمقانه ترين حالت ممكنش نابود كنه، اونقدر كه ديگه نتونم برات نقش بازي كنم، اونقدر كه اجازه بدم بغض هزارساله م درهم بشكنه و تو اشك هام رو ببيني، با اينكه ميدونم اين چيزي نيست كه نياز داشته باشي
ولي باور كن عزيزم، من قبل از همه چيز يه انسانم
كه از يه جايي به بعد ديگه توان بخشيدن تورو نداره، ديگه توان لبخند زدن نداره حتي اگه تمامش محتاج لبخند زدن باشه، من يه انسانم كه از يه جايي به بعد احساسش به آخر خط ميرسه
من ميتونم همه چيز رو تحمل كنم
اما در درجه اول، من يه انسان بي ارزش و كوچيكي ام كه ديگه طاقتش تموم ميشه
ميشكنه و ديگه نميتونه مثل اولش شه
اشك ميريزه و ديگه نميتونه قهقه بزنه
خودش رو زنداني ميكنه و ديگه نميتونه آزاد شه
چون من فقط يه انسانم
يه انسان!
برچسب‌ها: دلنوشته عاشقانه, من میتونم, منم یه انسانم, قصه ی عاشقانه تلخ

نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم دی ۱۳۹۷ساعت
۱۲:۵۵ توسط هادی و نگین|

خوب۰بد۰

سرگرمی و دلگرمی – خُل های خواستنی…

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 2 فوریه 2019
در عالمی که هزاران عالِم در آن وجود دارد شاید خنگترین ها با استعدادترین و دوست داشتنی ترین موجودات جهان باشند…
قلب هایی صاف پر از شوق واحساس و پر از اشک و تحمل،چشم هایی زیبا و صوتی دیوانه کننده.
دیوانه هایی که معمولی نیستن اما به شدت خواستنی اند،خواستن هایی سخت که شاید غیرممکن ترین ممکن های دنیا باشند…
لالایی صوت آرام شب هایشان تسکین دهنده ترین مسکن در سکوت سرد ساعت ها بی خوابیست.
و چشمانی معصوم که نگین نگاه ناگهانیشان است و مهری بر قلب سخت ترین و بی احساس ترین قلب ها،قلب هایی سرد و خالی از احساس که آرام ترین تپش،ها را داشتند و به یکباره تلاطم وار شروع به خواستن کردن،خواستنی ممنوعه که آینده ایی نامعلوم دارد…
خُل هایی که نبود چند لحظه ایشان نابود کننده ترین نبودن هاست و کاش این لحظه ها ،
ناتمام ترین بودن ها باشد.
زمان بأیستد و آنها را تا آخرین نفس ها به یادگار بگزارد زیرا آنها زیباترین زشت های دنیا خواستنی ترین دیوانه های تاریخ اند.
برچسب‌ها: دلنوشته عاشقانه, خل و خواستنی, نگین نگاه او, زیبا ترین زشت دنیا

نوشته شده در جمعه چهاردهم دی ۱۳۹۷ساعت
۱۷:۳۹ توسط هادی و نگین|

خوب۰بد۰

سرگرمی و دلگرمی – نفس های یک مُرده…

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 2 فوریه 2019
دوست داشتن سخت بود اما بالاخره توانسته بودم ، عشق مسخره ترین کلمه در فرهنگ لغتم بود اما تسخیرم کرده بود…
رویا ی بودنش رویای بوئیدنش رویای بوسیدنش و رویای دیدنش واقعی ترین قسمت زندگی ام شده بود…
تجسم لبخندش زیباترین تخیل در خیل عظیم خیالاتم بود.
و رنگ نگاه معصومش آرامبخش ترین آرام کننده برای منِ رام نشدنی بود.

و حال جدایی ترسناک ترین حیله ی تقدیر است، شوم و سرد و سیاه .
چشمانم را میبندم ، غرور میمیرد ، احساس غرش میکند و قلب دیگر نمیزند.
قاتل بی رحمِ دوست داشتنی با کلماتش روح را سلاخی میکند و خداحافظی مرگبار ترین سلاح او ، سایه ی مرگ را نزدیکتر میکند.
و نفس کشیدن کسل کننده ترین کار روزمره میشود اینجا دیگر من وجود ندارم جسم سرد بی روحی که قادر به لبخند نیست ، قادر به انتقام نیست و در مقابل قدرت تقدیر تسلیم است.
اما همچنان رویای چشمان او بغض حنجره ی زخمی من است …
و اینجا من هستم عجیب ترین مخلوق خدا ،مرده ایی که نفس میکشد…

نوشته شده در یکشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۷ساعت
۸:۱۱ توسط هادی و نگین|

خوب۰بد۰

سرگرمی و دلگرمی – مُلک سلیمانی…

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 1 فوریه 2019
تپش گام هایش ترس را به رگ های دشمن پمپاژ میکرد و برای مظلومان امنیت را.
ژنرال سایه ها ،فرشته ی نجات انسانیت و دیوکش افسانه ها، سردار سرفراز پارس .
با قلبی پر از ایمان و دستانی خیبری سوار بر بال فرشتگان پرچم اسلام را تا آخرین دژ کفر خواهد برد و خون خونریزان خانه خراب کن را خواهد ریخت.
به تعبیر امام عشق: شهید زنده است و کابوس ساکنان خانه ی عنکبوت.
دستان انتقام خدا بر روی زمین برای نابودی قاتلان فرشتگان کوچک یمنی و فلسطینی وعراقی و سوری.
آرام و طوفانی کم صحبت و رجز خوان و مهربانی خشمگین و سربازی فداکار.
قلمرو پادشاهیش قلبان میلیون ها ایرانی و غیر ایرانیست،عشق به وطن از او اسطوره ایی ساخته که باید شاهنامه ها در وصفش نوشت.
افسانه ایی آرام و باشکوه که گربه ی کوچک را نهنگ پرقدرت باستان کرده.
کسی که در اوج قدرت با چشمانی پر از اشک به سجده میرود…
اینجا وطن اوست اینجا مُلک سلیمانیست…
برچسب‌ها: متن ادبی در مورد سردار سلیمانی, حاج قاسم سلیمانی, شهیدزنده, مُلک سلیمانی

نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم دی ۱۳۹۷ساعت
۱۵:۱۶ توسط هادی و نگین|

خوب۰بد۰

سرگرمی و دلگرمی – شب فراموشی

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 1 فوریه 2019
فراموش كردني در كار نيست…هيچ چيز براي هميشه از ياد نميره
من به خودم اومدم و ديدم ماه هاست بهت فكر نميكنم، ماه هاست كه حرف هاي به ظاهر عاشقانه ت توي گوش هام اكو نميره و روحم رو به نابودي نميكشه…ماه هاست كه طعم خاطره هات رو نچشيده م
اما يه شب، فقط يه شب به اندازه تمام اون ماه ها همه چيز مثل يه نوار فيلم از جلوي چشم هام رد ميشه
شب هايي كه بدون اهميت به دست هاي يخ زده اي كه مسببش هوا بود توي پارك هاي شهر كنار هم، بغل هم مينشستيم و با سكوت حرف هامون رو به زبون مياورديم
صبح هايي كه با شنيدن صداي خواب آلود و گرفته مون شروع ميشد و فقط خدا ميدونه، من تمام صبح هايي كه با تو شروع ميشد لبخند به لب داشتم…صداي گرفته ت رو ستايش كردم و براي گفتن “عاشقتم” آخر مكالمه مون نفسم بند اومد
لحظه هايي كه از گريه چشم هام تار ميشد تنها تصوير تو كه رو به روم بودي و سعي داشتي با كلمه ها آرامشي وارد وجودم كني، واضح بود
روز هايي كه ده ها نفر سعي داشتن خوشحالي و عشق رو ازمون بگيرن ما باز هم كنار هم مونديم و تو باز هم با گفتن “عاشقتم” نفس من رو بريدي
يادمه…يادمه شب هايي رو كه از سكوت متنفر ميشديم اما خستگي سد بزرگي براي حرف زدنمون ميشد
به خيال خودم فكر ميكردم با رد شدن از تو، با مشغول كردن فكري كه پر بود از تو، ميتونم روزي رو كه با هزار ذوق و شوق براي تولدت كادو خريدم؛ لباسي كه دوست داشتي رو پوشيدم و به انتظارت توي همون پاركي كه عشقمون شروع شد نشستم و با تمام وجودم ديدم كه دستش رو گرفته بودي و همونجور كه توي چشم هام براي دقيقه هاي طولاني خيره ميشدي رو فراموش كنم
ولي نتونستم…نشد، تمام اين شهر اثر رد پاي من و توئه…توي تك تك خيابون هاي اين شهر حداقل يك بار باعث شدي نفسم بند بياد و من هربار كه از كوچه پس كوچه هاي اين شهر رد ميشم با تك تك سلول هاي وجودم سعي ميكنم هيچ خاطره اي از تو به ياد نيارم…در آخر ناخودآگاهم تسليم ميشه و من باز درد بزرگي رو به روحم هديه ميدم
فراموش كردني در كار نيست
تنها براي زمان كوتاهي همه چيز برات كمرنگ ميشه و دقيقا لحظه اي كه فكر ميكني درمان شدي و آرامش به روحت نشسته، حسرت ها و خاطره هاي گذشته به سمتت حمله ور ميشن و عقل و قلبت رو به بازي ميگيرن
مدت هاست كه عقل و قلبم وارد بازي اي شدن كه هيچ برنده اي براش وجود نخواهد داشت…مدت هاست كه توجه اي به گذر زمان نميكنم و حسرت تمام حماقت هاي با تو بودن رو ميخورم، حماقت هايي كه صادقانه؛ شيرين بودن!
تو فراموش نميشي…بخش بزرگي از مهم ترين دوران زندگي من پر شده از صدا و تصوير تو
شايد كمرنگ تر از روز هاي اول بريده شدن طناب عشقمون…اما به همون اندازه كشنده تر از دردي كه روز اول روي عشقمون به جا گذاشتي
عشقي كه بعد از اين همه مدت نميدونم چقدر حقيقت داشت…اما ميدونم زيبا بود، حتي به دروغ!
تو فراموش نميشي و
اين رو شبي فهميدم كه اثر صداي تو، باعث شد نفسم بند بياد!

 

برچسب‌ها: دلنوشته عاشقانه, مخاطب خاص, قصه عاشقانه, ادبیات عاشقانه

نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم دی ۱۳۹۷ساعت
۱۵:۲۰ توسط هادی و نگین|

خوب۰بد۰