در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه
به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه
کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه
نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه
از این سرگشتگی بیزارم و بیزار
ولی راه فراری نیست از این دیوار
برای این لب تشنه دریغا قطره آبی کو؟
برای خسته چشم من دریغا جای خوابی کو؟
در این سرداب ظلمت نور راهی کو؟
در این اندوه غربت سرپناهی کو؟ ( ادامه )
خوب۱بد۰
411 views مشاهده
0 دیدگاه