نامه
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”
شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”
شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی …چه نیازی …چه غمی است
یا نگاه تو ،که پر از عصمت راز
بر من افتد چه عذاب و ستمی است
دردم این نیست
ولی …
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز …
سهراب سپهری
کاش میشد بچگی را زنده کرد
کودکی شد، کودکانه گریه کرد
شعر قهرقهر تا قیامت را سرود
آن قیامت که دمی بیشتر نبود
فاصله با کودکی هامان چه کرد؟
کاش میشد بچگانه خنده کرد
پای در جاده ی خیس
و من ازدور
چشم در چشم جهان دوخته ام
بی قرار از دیروز
نگران از فردا
پی خوشبخی خود میگردم
و دلم راه دگر میجوید …
چی بگم از کجا بگم دردمـــــــــو با کیا بگم
بهتره که دم نزنم حرفی از عشقم نزنــــــم
از عشقی که گم شد و رفت عاشق مردم شد و رفت
عشقی که بی فروغ نبود برای من دروغ نـــــــبــــــود
بغض نشسته تو گلوم وقتی نشستی روبه روم
من از خودم چرا بگم می خوام از اون چـــشــــا بگم
خیره تو چشــــم مست تو دست میدم به دســــت تو
دل از زمونه می کنم حرف دلــــم رو می زنم
چه حالتی داره چشات نرگس بیمار چشات
چشم تو خوابم می کنه مست و خرابم می کنه
وقتی نشستی رو به من از عاشقی بگو به من
بذار چشات دل ببره این جوری باشه بهتره
چشات اگه پس نزنن چشمای سرسپردمو
میشه فراموش کنم خاطره های مردمو
زندگی موسیقی گنجشک هاست
زندگی باغ تماشای خداست…
زندگی یعنی همین پروازها ،
صبح ها … لبخند ها … آوازها …
زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم ،
زندگی نام نکویی ست که خوارش کردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار،
زندگی نیست بجز عشق،
بجز حرف محبت به کسی،
ورنه هر خار و خسی ، زندگی کرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد،
دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و خواهیم کرد ،در این فرصت کم؟
سهراب سپهری
یه موقعی دلت تنگ بود برامُ // دنیا مهم نبود رنگـاش برات
ولی الآن شدی “انگشت نما” و // این کارت بدتر بود از فحـش برام
با رفتارت شدی نمـک رو زخـمُ // به خاطر تو یکی من عقـب مونـدم
از همه چی الان پشـیمونم // که فکر به تـو بوده کارِ هر روزم
حرفـات می لنگیـد هر بار یه جاش // کاش ، دروغات یه حد و اندازه داشت
یه روز بمون یه روز تنهام بذارُ // عادی شده اینکه باشی هر بار یه فاز
هیچ کسی نبود به جات اصلاً // نکردی واسه یه بار درکـم
رو پیـــچ بودی و هزار ترفندُ // اشتـبام این بود که روت حساب کردم …
ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ
ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ
ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ
ﺍﻭ ﻧﻤﮏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻧﻤﮑﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ
ﺣﺎﻝ، ﺍﻭ ﻫﺴﺖ ﻻﯾﻖِ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ
ﻻﯾﻖِ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﭘَﺴﺖ
ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺴﺖ ﺍﺯ ﻋﺮﻕ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﺪﺳﺖ
ﺯﯾﺮﺳﯿﮕﺎﺭﯾﻢ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟!
ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ، ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺷﮑﺴﺖ !
ﭘُﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ .. ﺭﺍﺳﺘﯽ
ﻋﮑﺴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ؟؟
ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﮑﺴﺖ
ﺗﻮ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺪ ﻣﺴﺖ …
بهار نوجوانی رفت، کی دیوانه خواهی شد؟
چراغ زندگی گل کرد، کی پروانه خواهی شد؟
مشو غافل درین گلشن چو شبنم از نظر بازی
که تا برهم گذاری چشم را، افسانه خواهی شد