اشعار شهریار – شمشیر شعله
دسته بندی : عاشقانه ها
تاریخ : پنجشنبه 4 دسامبر 2014
چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد
سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد
عروس خاوری از پرده برنیامده چرخ
همه جواهر انجم به پای او ریزد
بجز زمرد رخشنده ستاره صبح
که طوق سازد و بر طاق نصرت آویزد
شب فراق چه پرویزنی بود گردون
که ماهتاب بجز گرد غم نمی بیزد
به جان شکوفه صبح وصال را نازم
که غنچه دل ازو بشکفد به نام ایزد
متاع دلبری و حال دل سپردن نیست
وگرنه پیر از عاشقی نپرهیزد
تو شهریار به بخت و نصیب شو تسلیم
که مرد راه به بخت و نصیب نستیزد
خوب۰بد۰
لینک کوتاه
https://40kalag.ir/?p=1149
508 views مشاهده
0 دیدگاه
صفحه اصلی
00