اشعار شهریار – رفیق
دسته بندی : عاشقانه ها
تاریخ : جمعه 5 دسامبر 2014
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم
طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم
گوهرشناس نیست در این شهر شهریار
من در صف خزف چه بگویم که چیستم
خوب۰بد۰
لینک کوتاه
https://40kalag.ir/?p=1215
468 views مشاهده
0 دیدگاه
صفحه اصلی
00