کجا بودم کجا رفتم کجایم من نمیدانم
به تاریکی در افتادم ره روشن نمیدانم
ندارم من درین حیرت به شرح حال خود حاجت
که او داند که من چونم اگرچه من نمیدانم
کجا بودم کجا رفتم کجایم من نمیدانم
به تاریکی در افتادم ره روشن نمیدانم
چو من گم گشتهام از خود چه جویم باز جان و تن
که گنج جان نمیبینم طلسم تن نمیدانم
چگونه دم توانم زد درین دریای بی پایان
که درد عاشقان آنجا بجز شیون نمیدانم
برون پرده گر مویی کنی اثبات شرک افتد
که من در پرده جز نامی ز مرد و زن نمیدانم
کجا بودم کجا رفتم کجایم من نمیدانم
به تاریکی در افتادم ره روشن نمیدانم
در آن خرمن که جان من در آنجا خوشه میچیند
همه عالم و مافیها به نیم ارزن نمیدانم
از آنم سوخته خرمن که من عمری درین صحرا ( ادامه )
اگرچه خوشه میچینم ره خرمن نمیدانم
چو از هردو جهان خودرا نخواهم مسکنی هرگز
سزای درد این مسکین یکی مسکن نمی دانم
کجا بودم کجا رفتم کجایم من نمیدانم
به تاریکی در افتادم ره روشن نمیدانم