اشعار فریدون مشیری – صبح آشنایی
دسته بندی : عاشقانه ها
تاریخ : شنبه 31 ژانویه 2015
در صبح آشنایی شیرین مان تو را
گفتم که مرد عشق نئی باورت نبود
در این غروب تلخ جدایی هنوز هم
می خواهمت چو روز نخست ولی چه سود
می خواستی به خاطر سوگند های خویش
در بزم عشق بر سرمن جام نشکنی
میخواستی به پاس صفای سرشک من
این گونه دل شکسته به خاکم نیفکنی
پنداشتی که کوره سوزان عشق من
دور از نگاه گرم تو خاموش میشود
پنداشتی که یاد تو این یاد دلنواز
درتنگنای سینه فراموش می شود
تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم
تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی
من مانده ام که عشق ترا تا ج سر کنم
روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور
من شبچراغ عشق تو را نیز می برم
عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ توست
خورشیذ جاودانی دنیای دیگرم
خوب۰بد۰
لینک کوتاه
https://40kalag.ir/?p=1706
502 views مشاهده
0 دیدگاه
صفحه اصلی
00