یک سلام
دریاب فرصتِ این لحظه های ناب
بس کن گلایه را
دیوار قهر را
تا فرصتی به جاست
مهمان کن این نگاه منتظرم را ،
به یک سلام
یک دل ، که سهم من از روزگار بود
از من ، تو برده ای
اینک توای دو دل
من نیز بی دلم
برخیز مهربان ،
که تو را چشم در رهم
حیف از دو روز عمر ،
که با قهر بگذرد
سرد است کوچه های چشم من از سردی حضور
بزمی میان خانه به پا می کنم ز مهر
یک سفره از امید
یک کاسه حرف گرم
یک استکان حلاوت گرمای یک نگاه
دریاب این دو نفس را تو مهربان
شاید دو چشم من
هرگز نبیند آفتاب روشن فردای دیگری
شاید اگر ندهی پاسخ سلام
دیگر سلام گرم مرا هم تو نشنوی
شاید که آخرین تبسم من ،
سهم چشم توست
آری ، میان سینه من ، جای قلب توست
شاید دَوای سردیِ دستم ،
به دست توست
شاید نمانده فرصت دیدار دیگری
من چشم بر رهم
دریاب فرصت این دعوت از نگاه
آری رها کن آن من مغرور را ، بیا
ای مهربان دو دل
بی دل میان خانه نشستم به انتظار
دریاب لحظه را
بِدرود هر چه قهر
اِی آشتی ،
سلام