لعنت به چشمانت
آسوده بخواب در آغوش همان که گرفت اسودگیم را
و من سر میکنم هر شب با عکس های که
به اتش میکشند مرا در نبودنت
لعنت به چشمانت
کاری کردند…
که تاوانش را باید دل من پرداخت کند
آسوده بخواب در آغوش همان که گرفت اسودگیم را
و من سر میکنم هر شب با عکس های که
به اتش میکشند مرا در نبودنت
لعنت به چشمانت
کاری کردند…
که تاوانش را باید دل من پرداخت کند
مي گويند :شاد بنويس…
نوشته هايت درد دارند!
و من ياد ِ مردي مي افتم،
که با کمانچه اش،
گوشه ي خيابان شاد ميزد…
اما با چشمهاي ِ خيس
بـه هـــم نمـی رســیـم…!
امّــا…..
بهــتـریــن غــریـبه ات مــیمـانــم
کـه تــو را هــمیشـه دوســـت خــواهــد داشــت ……
مـــن و تــو ، “مــا” كه نشــــدیــم هـیــچ;
مــن نـیمــی از خــــودم را هــم باختـــم . . . !
سکوت سر شار از ناگفته هاست!
دلتنگی های آدمی را باد ترانه می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
وهر دانه برفی
به اشكی نریخته می ماند .
سكوت سرشار از سخنان ناگفته است .
از حركات ناكرده، اعتراف به عشق های نهان
وشگفتی های بر زبان نیامده
در این سكوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من .
برای تو و خویش چشمانی آرزو می كنم،
كه چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند.
گوشی كه،
صداها و نشانه ها را در بی هوشی مان بشنود.
برای تو و خویش روحی كه این همه را در خود بگیرد و بپذیرد .
و زبانی كه در صداقت خود ما را از فراموشی خود بیرون كشد .
و بگذارد از آن چیز ها كه در بندمان كشیده سخن بگوییم .
گاه آنكه ما را به حقیقت می رساند خود از آن عاری است .
زیرا تنها حقیقت است كه رهایی می بخشد .
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !
من را به من نبودن محکوم نکن !
من همانم که درگیر عشقش بودی !
یادت نمی آید ؟!
من همانم !
حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !
خدایا…
اگر روزی فراموش کردم خدای بزرگی دارم…
تو مرا به حال خود رها نکن…
با نوازشی آرام و یا تلنگری آرام،وجودت را،
همراهیت را،مهربانی و بزرگیت را برایم یادآوری کن…
خودمو دلداری میدم میدونم دروغه محضه
دوریت خیلی سخته حتی واسه یه لحضه
ولی چیكار كنم باید زمان بگذره
باید زمان بگذره اینطوری بهتره
منم به همین خوشم یه روز برگردی
برت میگردونم به هر ترفندی
تو كه ندیدی چه طور زمان را رد كردم
وقتی نبودی همه آدما بهم بد كردن
به یاد اومدنت زمونرو سر كردم
كارات كاری كردن که چشامو تر كردن
روزو سپری میكنم با خاطرات قدیم
چه حرفایی زدیم زیر سرمای زمین
توبرا من زنده بودی و من برای تو
!تو جونتو برا من دادیو منم فدای تو
هه فكرش نمیكردم ممكنه یه روز
بهترین عشقم بگه به من كه بسوز
باشه قبول دارم كه گذشته مرده
ولی همین گذشتست كه آیندمو خورده
یاده چشمای تو منو آتیش میزنه
تو كه رفتی دنیا داره پاپیش میزنه
این صدای كمرم بود زیر غمها شكست
كسی كه پا نشده از غم دوریت نشست
خیالم به اینه شاید یه روزی برگردی
فقط برگرد نترس از اینكه بد كردی
ببن بازم چشای این منو تر كردی
ندیدی كه چه طوری دنیارو سر كردیم
میخواهم
از دهان بیقرارِ یک فنجان
با تو چای بنوشم
تا گاهی …
که تنهایی محزون با من میماند
در دریغای نبودنت
طعم لبهایت را بچشم