دانلود جدیدترین آهنگ های ایرانی

» شاعران معاصر ایراندانلود موزیک » صفحه 11

کانال تلگرام ما ما را از طریق کانال دنبال کنید.
ای نام تو بهترین سر آغاز
شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳
دانلود آهنگ علی یاسینی به نام دیوار
پخش آنلاین علی یاسینی - دیوار بازدید : 2,357 views مشاهده
00:00
00:00
پخش آنلاین موزیک

اشعار فریدون مشیری – دو چشم خسته

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 27 ژانویه 2015

دو چشم خسته اش از اشک تر بود
ز روی دفترم چون دیده برداشت
غمی توی نگاهش رنگ می باخت
حدیثی تلخ در آن یک نظر داشت
مرا حیران از این نازک دلی کرد
مگر این نغمه ها در او اثر داشت
چرا دل را به خاکستر نشانید
اگر از سوز پنهانش خبر داشت
نخستین بار خود آمد بسویم
که شوقی در دل و شوری به سر داشت
سپردم دل به دست او چو دیدم
که غیر از دلبری چندین هنر داشت
دل زیبا پرست من ز معشوق
تمنای نگاهی مختصر داشت
نگاهش آسمانی بود و افسوس
که در سینه دلی بیدادگر داشت
پر پروانه ای را سوخت این شمع
که جانان را ز جان محبوب تر داشت
مرا گوید مخوان شعر غم انگیز
که حسرت عقده گردد در گلویم
خدا را با که گویم این ستمگر
غمم را هم نمی خواهد بگویم

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – فردای ما

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 27 ژانویه 2015

توی توی به خدا این که از دریچه ماه
نگاه میکند از مهر و بامنش سخن است
توی که روی تو مانند نو گلی شاداب
میان چشمه مهتاب بوسه گاه من است
توی توی به خدا این توی که در دل شب
مرا به بال محبت به ماه میخوانی
توی توی که مرا سوی عالم ملکوت
گهی به نام و گهی به نگاه میخوانی
توی توی به خدا این دیگر خیال تو نیست
خیال نیست به این روشنی و زیبایی
توی که امدی تا کنار بستر من
برای این که نمیرم ز درد تنهایی
توی توی به خدا این حرارت لب توست
به روی گونه سوزان و دیده تر من
گهی به سینه پر اضطراب من سر تو
گهی به سینه پر التهاب تو سر من
توی توی به خدا دلنشین چو رویایی
توی توی به خدا دلربا چو مهتابی
توی توی که ز امواج چشمه مهتاب
به اتش دلم از لطف میزنی اب
توی توی به خدا عشق و ارزوی منی
به سینه تا نفسی هست بیقرار توام
توی توی به خدا جان و عمر و هستی من
بیا که جان به لب اینجا در انتظار توام
منم منم به خدا این منم که در همه حال
چو طفل گمشده مادر به جستجوی توام
منم که سوخته بال و پرم در اتش عشق
در ان نفس که بمیرم در ارزوی توام
منم منم به خدا این که در لباس نسیم
برای بردن تو باز میکند اغوش
من ان ستاره صبحم که دیدگان تو را
به خواب تا نسپارم نمیشوم خاموش
منم منم به خدا این منم که شب همه شب
به بام قصر تو پا مینهم به بیم و امید
اگر ز شوق بمیرد دلم چه جای غم است
در این میانه فقط روی دوست باید دید
منم منم به خدا سایه تو نیست منم
نگاه کن منم ای گل که با تو همراهم
منم که گرد تو پر میزنم چو مرغ خیال
ز درد عشق تو تا ماه میرود اهم
منم منم به خدا این منم که سینه کوه
به تنگ امده از اشک و اه و زاری من
ز کوه هر چه پرسی جواب میگوید
گواه ناله شبهای بیقراری من
من و توایم که در اشتیاق میسوزیم
من و توایم که در انتظار فرداییم
اگر سپیده فردا دمد دگر ان روز
من و تو نیست میان من و تو این ماییم …

خوب۰بد۰

خراب میخانه

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 13 دسامبر 2014
مست میخانه

مست میخانه

گر چه مستیم و خرابیم چو شب‌های دگر
باز كن ساقی مجلس سر مینای دگر
امشبی را كه در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر
بجز از امشب و فردا شب و شب‌های دگر
مست مستم مشكن قدر خود ای پنجه غم
من به میخانه‌ام امشب تو برو جای دگر
چه به میخانه چه محراب حرامم باشد
گر به جز عشق توام هست تمنای دگر
تا روم از پی یار دگری می‌باید
جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر
گر بهشتی است رخ تست نگارا كه در آن
می‌توان كرد به هر لحظه تماشای دگر
از تو زیبا صنم این قدر جفا زیبا نیست
گیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر
می‌فروشان همه دانند عمادا كه بود
عاشقان را حرم و دیر و كلیسای دگر

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – غم دنیا

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 9 دسامبر 2014
اشعار شهریار - غم دنیا

اشعار شهریار – غم دنیا

چند بارد غم دنیا به تن تنهایی
وای بر من تن تنها و غم دنیایی
تیرباران فلک فرصت آنم ندهد
که چو تیر از جگر ریش برآرم وایی
لاله ئی را که بر او داغ دورنگی پیداست
حیف از ناله معصوم هزارآوایی
آخرم رام نشد چشم غزالی وحشی
گر چه انگیختم از هر غزلی غوغایی
من همان شاهد شیرازم و نتوانی یافت
در همه شهر به شیرینی من شیدایی
تا نه از گریه شدم کور بیا ورنه چه سود
از چراغی که بگیرند به نابینایی
همه در خاطرم از شاهد رؤیائی خویش
بگذرد خاطره با دلکشی رؤیایی
گاه بر دورنمای افق از گوشه ابر
با طلوع ملکی جلوه دهد سیمایی
انعکاسی است بر آن گردش چشم آبی
از جمال و عظمت چون افق دریایی
دست با دوست در آغوش نه حد من و تست
منم و حسرت بوسیدن خاک پایی
شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است
گر برای دل خود ساخته ای دنیایی

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – سپاه صبح

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 9 دسامبر 2014
اشعار شهریار - سپاه صبح

اشعار شهریار – سپاه صبح

سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی
ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی
به لاجورد افق ته کشیده برکه شب
مه و ستاره طپیدن گرفته چون ماهی
صلای رحلت شب داد وطلعت خورشید
خروس دهکده از صیحه سحرگاهی
به جستجوی تو ای صبح در شبان سیاه
بسا که قافله آه کرده ام راهی
نمانده چشمه آب بقا به ظلمت دهر
بجز چراغ جمال بقیت اللهی
برآی از افق ای مشعل هدایت شرق
برآر گله این گمرهان ز گمراهی
ز سایه ئی که به خاک افکنی خوشم چکنم
همای عرش کجا و کبوتر چاهی
بشارتی به خدا خواندن و خدا دیدن
که این بشر همه خودبینی است و خودخواهی
به گوش آنکه صدای خدا نمی شنود
حدیث عشق من افسانه ئی بود واهی
تو کوه و کاه چه دانی که شهریارا چیست
به کوه محنت من بین و چهره کاهی

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – شب ماند و سیاهی

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 9 دسامبر 2014
اشعار شهریار - شب ماند و سیاهی

اشعار شهریار – شب ماند و سیاهی

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقه راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم
افسانه این بی سر و ته قصه واهی

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – قناعت

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 9 دسامبر 2014
اشعار شهریار - قناعت

اشعار شهریار – قناعت

تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
دیریست که چون هاله همه دور تو گردم
چون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی
بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر
در آرزوی آن که بیابم به تو راهی
نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن
سرگشته ام ای ماه هنرپیشه پناهی
در فکر کلاهند حریفان همه هشدار
هرگز به سر ماه نرفته است کلاهی
بگریز در آغوش من از خلق که گلها
از باد گریزند در آغوش گیاهی
در آرزوی جلوه مهتاب جمالش
یا رب گذراندیم چه شبهای سیاهی
یک عمر گنه کردم و شرمنده که در حشر
شایان گذشت تو مرا نیست گناهی

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – دالا بهشت

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 9 دسامبر 2014
اشعار شهریار - دالا بهشت

اشعار شهریار – دالا بهشت

شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی
لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهی
آمد ز برف مانده بر طره شانه عاج
ماه است و هرگزش نیست پروای بی کلاهی
افسون چشم آبی در سایه روشن شب
با عشوه موج میزد چون چشمه در سیاهی
زان چشم آهوانه اشکم هنوز حلقه است
کی در نگاه آهوست آن حجب و بی گناهی
سروم سر نوازش در پیش و من به حیرت
کز بخت سرکشم چیست این پایه سر به راهی
رفتیم رو به کاخ آمال و آرزوها
آنجا که چرخ بوسد ایوان بارگاهی
دالانی از بهشتم بخشید و دلبخواهم
آری بهشت دیدم دالان دلبخواهی
دردانه ام به دامن غلطید و اشکم از شوق
لرزید چون ستاره کز باد صبحگاهی
چون شهد شرم و شوقش میخواستم مکیدن
مهر عقیق لب داد بر عصمتش گواهی
ناگه جمال توحید وانگه چراغ توفیق
الواح دیده شستند اشباح اشتباهی
افسون عشق باد و انفاس عشقبازان
باقی هر آنچه دیدیم افسانه بود و واهی
عکس جمال وحدت در خود به چشم من بین
آیینه ام لطیفست ای جلوه الهی
مائیم و شهریارا اقلیم عشق آری
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – نفرین

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 9 دسامبر 2014
اشعار شهریار - نفرین

اشعار شهریار – نفرین

چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی
برو که چون من و چشمت به گوشه ها بنشینی
چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم
برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی
به جان تو که دگر جان به جای تو نگزینم
که تا تو باشی و غیری به جای من نگزینی
ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم
به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی
نگین حلقه رندان شدی که تا بدرخشد
کنار حلقه چشمم به هر نگاه نگینی
کسی که دین و دل از کف به باد غارت زلفت
چو من نداده چه داند که غارت دل و دینی
خوشم که شعله آهم به دوزخت کشد اما
چه می کند به تو دوزخ که خود بهشت برینی
خدای را که دگر آسمان بلا نفرستد
تو خود بدین قد و بالا بلای روی زمینی
تو تشنه غزل شهریار و من به که گویم
که شعرتر نتراود برون ز طبع حزینی

خوب۰بد۰

اشعار شهریار – تسکین ماه

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 9 دسامبر 2014
اشعار شهریار - تسکین ماه

اشعار شهریار – تسکین ماه

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر می شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی
شهریارا گر آئین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی

خوب۰بد۰