دانلود جدیدترین آهنگ های ایرانی

» شاعران معاصر ایراندانلود موزیک » صفحه 9

کانال تلگرام ما ما را از طریق کانال دنبال کنید.
ای نام تو بهترین سر آغاز
شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳
دانلود آهنگ علی یاسینی به نام دیوار
پخش آنلاین علی یاسینی - دیوار بازدید : 2,357 views مشاهده
00:00
00:00
پخش آنلاین موزیک

اشعار فریدون مشیری – دیوانه

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015

یکی دیوانه‏ای آتش برافروخت
در آن هنگامه جانِ خویش را سوخت
همه خاکسترش را باد می‏بُرد
وجودش را جهان از یاد می‏بُرد
تو همچون آتشی ای عشقِ جان‏سوز
من آن دیوانه‏ مردِ آتش‏ افروز
من آن دیوانه‏ ی آتش‏ پرستم
در این آتش خوشم تا زنده هستم
بزن آتش به عود استخوانم
که بوی عشق برخیزد ز جانم
خوشم با این‏چنین دیوانگی‏ها
که می‏خندم به آن فرزانگی‏ها
به غیر از مردن و از یاد رفتن
غباری گشتن و بر باد رفتن
در این عالم سرانجامی نداریم
چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم
لهیبی همچو آهِ تیره‏روزان
بساز ای عشق و جانم را بسوزان
بیا آتش بزن خاکسترم کن
مس‏م، در بوته‏ی هستی زرم کن

خوب۱بد۰

اشعار فریدون مشیری – حدیث عشق

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015

گفتم برای آنکه بماند حدیث من
آن به که نغمه ها ز غم عشق سر کنم
غیر از سرود عشق نخوانم به روزگار
وز درد عشق سوز سخن بیشتر کنم
چنگم بجز تو ای محبت نمی نواخت
طبعم به غیر عشق سرودی نمی سرود
بسیار آفرین که شنیدم ز هر کنار
بسیار کس که نغمه گرم مرا ستود
آتش زدم ز سوز سخن اهل حال را
اما زبان مدعیان خار راه بود
دیدند یک شبه ره صد ساله می روم
در چشم تنگشان هنر من گناه بود
کندند درخیال بنای گذشتگان
در پیش خود ستاره هفت آسمان شدند
فانوس شعرشان نفسی بر کشید و مرد
پنداشتند روشنی جاودان شدند
این گلشن خزان زده جای نشاط نیست
شاعر به شهر بی هنران بار خاطر است
اینجا کسی که مدح نگفت و ثنا نخواند
سعدی اگر شود نتوان گفت شاعر است
گیرم هزار نغمه سرایم ز چنگ دل
گیرم هزار پرده برآرم ز تار جان
آم روز شاعرم که بگویم مدیح این
آن روز شاعرم که بخوانم ثنای آن

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – دور از همه

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015

دور از نشاط هستی و غوغای زندگی
دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود
آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست
آمد صفای خلوت اندوه را ربود
آمد به این امید که در گور سرد دل
شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای
او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق
من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای
آمد مگر که باز در این ظلمت ملال
روشن کند به نور محبت چراغ من
باشد که من دوباره بگیرم سراغ شعر
زان بیشتر که مرگ بگیرد سراغ من
گفتم مگر صفای نخستین نگاه را
در دیدگان غم زده اش جستجو کنم
وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را
خاکستر از حرارت آغوش او کنم
چشمان من به دیده او خیره مانده بود
رخشید یاد عشق کهن در نگاه ما
آهی از آن صفای خدایی زبان دل
اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما
ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید
آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم
آنگاه سر به دامن آن گذاشت
آهی کشید از سر حسرت که : این منم
باز آن لهیب شوق و همان شور و التهاب
باز آن سرود مهر و محبت ولی چه سود
ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبوده ام و او دیگر او نبود

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – غروب پاییز

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015

دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه درد است و با دل کار دارد
شرنگ افزای رنج زندگانی ست
غم او چون غم من جاودانی ست
افق در موج اشک و خون نشسته
شرابش ریخته جامش شکسته
گل و گلزار را چین بر جبین است
نگاه گل نگاه واپسین است
پرستوهایی وحشی بال در بال
امید مبهمی را کرده دنبال
نه در خورشید نور زندگانی
نه در مهتاب شور شادمانی
فلق ها خنده بر لب فسرده
شفق ها عقده در هم فشرده
کلاغان می خروشند از سر کاج
که شد گلزار ها تاراج تاراج
درختان در پناه هم خزیده
ز روی بامها گردن کشیده
خورد گل سیلی از باد غضبناک
به هر سیلی گلی افتاده بر خاک
چمن را لرزه ها در تار و پود است
رخ مریم ز سیلی ها کبود است
گلستان خرمی از یاد برده
به هر جا برگ گل را باد برده
نشان مرگ در گرد و غبار است
حدیث غم نوای آبشار است
چو بینم کودکان بینوا را
که می بندند راه اغنیا را
مگر یابند با صد ناله نانی
در این سرمای جان فرسا مکانی
سری بالا کنم از سینه کوه
دلم کوه غم و دریای اندوه
نگاهم می شکافد آسمان را
مگر جوید نشان بی نشان را
به دامانش درآویزد به زاری
بنالد زین همه بی برگ و باری
حدیث تلخ اینان باز گوید
کلید این معما باز جوید
چه گویم بغض می گیرد گلویم
اگر با او نگویم با که بگویم
فرود آید نگاه از نیمه راه
که دست وصل کوتاه است کوتاه
نهیب تند بادی وحشت انگیز
رسد همراه بارانی بلاخیز
بسختی می خروشم های باران
چه می خواهی ز ما بی برگ و باران
برهنه بی پناهان را نظر کن
در این وادی قدم آهسته تر کن
شد این ویرانه ویرانتر چه حاصل
پریشان شد پریشان تر چه حاصل
تو که جان می دهی بر دانه در خاک
غبار از چهر گل ها می کنی پاک
غم دل های ما را شستشو کن
برای ما سعادت آرزو کن

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – شمع مرده

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015

چون بوم بر خرابه دنیا نشسته ایم
اهل زمانه را به تماشا نشسته ایم
بر این سرای ماتم و در این دیار رنج
بیخود امید بسته و بیجا نشسته ایم
ما را غم خزان و نشاط بهار نیست
آسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم
گر دست ما ز دامن مقصد کوته است
از پا فتاده ایم نه از پا نشسته ایم
تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را
ما رخت خویش بسته مهیا نشسته ایم
یکدم ز موج حادثه ایمن نبوده ایم
چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته ایم
از عمر جز ملال ندیدم و همچنان
چشم امید بسته به فردا نشسته ایم
آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر
چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته ایم
ای گل بر این نوای غم انگیز ما ببخش
کز عالمی بریده و تنها نشسته ایم
تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر
مانند سایه در دل شب ها نشسته ایم
تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما
ما یکدل و هزار تمنا نشسته ایم
چون مرغ پر شکسته فریدون به کنج غم
سر زیر پر کشیده و شکیبا نشسته ایم

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – پرستش

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015

ای شب به پاس صحبت دیرین خدای را
با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه میکشم از درد اشتیاق
شاید وفا کند، بشتابد به یاریم
ای دل، چنان بنال که آن ماه نازنین
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من
با او بگو که مهر تو از دل نمیرود
هر چند بسته مرگ، کمر بر هلاک من
ای شعر من، بگو که جایی چه میکند
کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی
ای چنگ غم، که از تو بجز ناله برنخاست،
راهی بزن که ناله ازاین بیشتر کنی
ای آسمان، به سوز دل من گواه باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم
داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه
مانند شمع سوختم و اشک ریختم
ای روشنان عالم بالا، ستاره ها!
رحمی به حال عاشق خونین جگر کنید
یا جان من زمن بستانید بیدرنگ
یا پا فرا نهید و خدا را خبر کنید!
آری، مگر خدا به دل اندازدش کن من
زین آه و ناله راه به جایی نمیبرم
جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من
از حال دل اگر سخنی بر لب آورم
آخر اگر پرسش او شد گناه من؛
عذر گناه من، همه، چشمان مست اوست
تنها نه عشق و زنده گی و آرزوی من؛
او هستی من است که آینده دست اوست.
عمری مرا به مهر و وفا آزموده است
داند من آن نیم که کنم رو به هر دری
او نیز مایل است به عهدی وفا کند
اما – اگر خدا بدهد – عمر دیگری!

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – سرگذشت گل

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015

تا در اين دهر ديده کردم باز
گل غم در دلم شکفت به ناز
بر لبم تا که خنده پيدا شد
گل اوهم به خنده اي واشد
هر چه بر من زمانه می افزود
گل غم را از ان نصیبی بود
همچو جان در ميان سينه نشست
ريشه عمر ما به هم پيوست
چون بهار جوانيم پژمرد گفتم
گفتم اين گل ز غصه خواهد مرد
يا دلم را چو روزگار شکست
گفتم او را چو من شکستني هست
مي کنم چون درون سينه نگاه
آه از ابن بخت بد چه بينم آه
گل غم مست جلوه خويش است
هرنفس تازه رو تر از پيش است
زندگي تنگناي ماتم بود
گل گلزار او همين غم بود
او گلي را به سينه من کاشت
که بهارش خزان نخواهد داشت

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – نغمه ها

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015

دل از سنگ باید كه از درد عشق
ننالد خدایا دلم سنگ نیست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
كه جز غم در این چنگ آهنگ نیست
به لب جز سرود امیدم نبود
مرا بانگ این چنگ خاموش كرد
چنان دل به آهنگ او خو گرفت
كه آهنگ خود را فراموش كرد
نمی دانم این چنگی سرونوشت
چه می خواهد از جان فرسوده ام
كجا می كشانندم این نغمه ها
كه یكدم نخواهند آسوده ام
دل از این جهان بر گرفتم دریغ
هنوزم به جان آتش عشق اوست
در این واپسین لحظه زندگی
هنوزم در این سینه یك آرزوست
دلم كرده امشب هوای شراب
شرابی كه از جان برآرد خروش
شرابی كه بینم در آن رقص مرگ
شرابی كه هرگز نیابم بهوش
مگر وارهم از غم عشق او
مگر نشنوم بانگ این چنگ را
همه زندگی نغمه ماتم است
نمی خواهم این ناخوش آهنگ را

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – گناه دریا

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015

چه صدف‌ها كه به درياي وجود
سينه‌هاشان ز گهر خالي بود!
ننگ نشناخته از بي‌هنري
شرم ناكرده از اين بي‌گهري
سوي هر درگهشان روي نياز
همه جا سينه گشايند به ناز…
زندگي – دشمن ديرينة من-
چنگ انداخته در سينة من
روز و شب با من دارد سر جنگ
هر نفس از صدف سينة تنگ
دامن افشان گهر آورده به چنگ
وان گهرها… همه كوبيده به سنگ!

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – به یاد او

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015

تا شهر و دیار جان سفر کردم
زین تیره مغاک رفع شر کردم
از شوق و امید زاد ره بردم
و ز شهپر عشق بال و پر کردم
راهم به دیار اسمانها بود
الحق سفری پر از خطر کردم
از تیر شهاب غم نترسیدم
بگذشتم و سینه را سپر کردم
از چشم ستارگان افلاکی
بر عالم خاکیان نظر کردم
طوفان غم و غبار محنت بود
چندان که نگاه بیشتر کردم
اندوه به بخت ادمی خوردم
افسوس به حال این بشر کردم
غم های فراق با قضا گفتم
درد دل خویش با قدر کردم
در شهر امید کوچه ها گشتم
بس ناله و اه بی اثر کردم
زان جا به دیار عشق ره بردم
اما همه جا از ان حذر کردم
اری دل من ز عشق می ترسید
ای عشق چه خاک ها به سر کردم
عمری به امید مهر مهرویی
شام غم خود سیاه تر کردم
بر چشم و دل امیدوار خویش
از رنج هزار نیشتر کردم
اندیشه او به جان پذیرفتم
اندیشه جان ز سر به در کردم
از کوی صفا و اشنایی نیز
با حسرت و خون دل گذر کردم
ره بر مه و مهر و مشتری بستم
سر از همه کائنات بر کردم
تا خانه ارزو نمایان شد
افتادم و نعره از جگر کردم
بر مقدم ارزو نهادم سر
شب گریه شوق تا سحر کردم
این اوست خدای من چه میبینم
از شوق دوباره گریه سر کردم
ان ایت رحمت خدایی را
از هستی خویش با خبر کردم
اشکم بنشاند و بوسه ام بخشید
جان زنده به بوسه ای دگر کردم
افسوس به عمر رفته می خوردم
عمری که به رایگان هدر کردم
انقدر گریستم به دامانش
تا دامن او پر از گهر کردم
مردانه به پای ارزو اخر
جان دادم و قصه مختصر کردم
تا بود نفس به یاد او بودم
در عالم عشق این هنر کردم

خوب۰بد۰