اشعار فریدون مشیری – سرگذشت گل
دسته بندی : عاشقانه ها
تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015
تا در اين دهر ديده کردم باز
گل غم در دلم شکفت به ناز
بر لبم تا که خنده پيدا شد
گل اوهم به خنده اي واشد
هر چه بر من زمانه می افزود
گل غم را از ان نصیبی بود
همچو جان در ميان سينه نشست
ريشه عمر ما به هم پيوست
چون بهار جوانيم پژمرد گفتم
گفتم اين گل ز غصه خواهد مرد
يا دلم را چو روزگار شکست
گفتم او را چو من شکستني هست
مي کنم چون درون سينه نگاه
آه از ابن بخت بد چه بينم آه
گل غم مست جلوه خويش است
هرنفس تازه رو تر از پيش است
زندگي تنگناي ماتم بود
گل گلزار او همين غم بود
او گلي را به سينه من کاشت
که بهارش خزان نخواهد داشت
خوب۰بد۰
لینک کوتاه
https://40kalag.ir/?p=1683
507 views مشاهده
0 دیدگاه
صفحه اصلی
00