دانلود جدیدترین آهنگ های ایرانی

» شعر عاشقانهدانلود موزیک » صفحه 8

کانال تلگرام ما ما را از طریق کانال دنبال کنید.
ای نام تو بهترین سر آغاز
شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳
دانلود آهنگ علی یاسینی به نام دیوار
پخش آنلاین علی یاسینی - دیوار بازدید : 2,357 views مشاهده
00:00
00:00
پخش آنلاین موزیک

اشعار فریدون مشیری – با گذشت یاد کنید

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 3 فوریه 2015

ما که می‌خواستیم خلق جهان
دوست باشند جاودان با هم
ما که می‌خواستیم نیکی و مهر
حکم رانند در جهان با هم
شوربختی نگر که در همه عمر
خود نبودیم مهربان باهم:
ای شمایان که باز میگذرید
بعد ما زیر اسمان با هم
گر رسید ان دمی که ادمیان
دوست گشتند و همزبان با هم
ان زمان با گذشت یاد کنید
یاد نومید رفتگان با هم

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – جهان خوب

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 3 فوریه 2015

آيا اجازه دارم،
از پاي اين حصار
در رنگ آن شكوفه شاداب بنگرم
وز لاي اين مشبك خونين خارخار،
– اين سيم خاردار-
يك جرعه آب چشمه بنوشم؟
« بيرون، جلوي در»
چندان كه مختصر رمقي آورم به‌دست،
در پاي اين درخت، بياسايم،
آيا اجازه دارم؟!
يا همچنان غريب، ازين راه بگذرم،
وين بغض قرن‌ها« نتواني» را
چون دشنه در گلوي صبورم فرو برم؟
در سايه زار پهنه اين خيمه كبود،
خوش بود اگر درخت، زمين، آب، آفتاب،
مال كسي نبود!
يا خوبتر بگويم؟
مال تمام مردم دنيا بود!
دنياي آشنايان، دنياي دوستان،
يك خانه بزرگ جهان و،
جهانيان،
يك خانواده،
بسته به هم تار و پود جان!
با هم، براي هم.
با دست‌هاي كارگشا، پا به پاي هم.
در آن جهان خوب،
در دشت‌هاي سرسبز،
پرچين آن افق!
در باغ‌هاي پرگل
ديوار آن نسيم،
با هر جوانه جوشش نور و سرور عشق،
در هر ترانه گرمي ناز و نواي مهر،
لبخند باغكاران تابنده چون چراغ،
گلبانگ كشت‌ورزان،
پوينده تا سپر؛
ما كار مي‌كنيم.
با سينه‌هاي پر شده از شوق زيستن.
با چهره‌هاي شاداب چون باغ نسترن،
با ديدگان سرشار، از دوست داشتن!
ما عشق مي‌فشانيم،
چون دانه در زمين.
ما شعر مي‌سراييم،
چون غنچه بر درخت!
همتاي ديگرانيم،
سرشار از سرود،
از بند رستگانيم
آزاد، نيك بخت… !

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – خاک پدران

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 3 فوریه 2015

اى خشمِ به جان تاخته، توفانِ شرر شو
ای بغض گل انداخته، فریاد خطر شو
ای روی برافروخته، خود پرچمِ ره باش
ای مشت بر افراخته، افراخته تر شو
ای حافظِ جانِ وطن، از خانه برون آی
از خانه برون چیست که از خویش به در شو
گر شعله فرو ریزد، بشتاب و میندیش
ور تیغ فرو بارد، ای سینه سپر شو
خاک پدران است که دستِ دگران است
هان ای پسرم، خانه نگهدارِ پدر شو
دیوارِ مصیبت کده یِ حوصله بشکن
شرم آیدم از این همه صبرِ تو، ظفر شو
تا خود جگرِ روبهکان را بدرانی
چون شیر در این بیشه سراپای، جگر شو
مسپار وطن را به قضا و قدر ای دوست
خود بر سرِ آن، تن به قضا داده، قدر شو
فریاد به فریاد بیفزای، که وقت است
در یک نفس تازه اثرهاست، اثر شو
ایرانی آزاده! جهان چشم به راه است
ایرانِ کهن در خطر افتاده، خبر شو
مشتی خس و خارند، به یک شعله بسوزان
بر ظلمتِ این شامِ سیه فام، سحر شو

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – برگهای زرد

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : دوشنبه 2 فوریه 2015

تاب می خورم
تاب می خورم
می روم به سوی مهر
می روم به سوی ماه
در کجا به دست کیست
بند گاهواره ام ؟
برگهای زرد
برگهای زرد
روی راهی از ازل کشیده تا ابد
مثل چشم های منتظر نگاه میکنند
در نگاهشان چگونه بنگرم
چگونه ننگرم ؟
از میانشان چگونه بگذرم
چگونه نگذرم ؟
بسته راه چاره ام
از درون آینه
چهره ای شکسته خسته
بانگ می زند که
وقت رفتن است
چهره ای شکسته خسته
از برون جواب می دهد
نوبت من است؟
من در انتظار یک اشاره ام
حرفهای خویش را
از تمام مردم جهان نهفته ام
با درخت و چاه و چشمه هم نگفته ام
مثل قصه شنیده آه
نشنود کسی دوباره ام
ای که بعد من درون گاهواره ات
سالهای سال
می روی به سوی مهر
می روی به سوی ماه
یک درنگ
یک نگاه
روی راهی از ازل کشیده تا ابد
در میان برگهای زرد
می تپد به یاد تو هنوز
قلب پاره پاره ام

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – انتظار سیاه

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : دوشنبه 2 فوریه 2015

چنان فشرده شب تیره پا که پنداری
هزار سال بدین حال باز می ماند
به هیچ گوشه ای از چارسوی این مرداب
خروس آیه آرامشی نمی خواند
چه انتظار سیاهی
سپیده می داند ؟

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – اندوه جاودان

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : دوشنبه 2 فوریه 2015

چه می گذشت آنجا
که از طلوع سحر
به جای موج سپاس از دمیدن خورشید
به جای بانگ نیایش در آستانه صبح
غبار و دود به اوج کبود جاری بود
هوای سربی سنگین به سینه ها می ریخت
لهیب کوره آهن به شهر می پیچید
چه میگذشت آنجا
که جای نازگل و ساز و باد و رقص درخت
به جای خنده بخت
غبار مرگ بر اندام برگ می بارید
نسیم سوخته پر می گریخت می افتاد
درخت جان می داد
کبوتران گریزان در آسمان دانند
که حال ماهی در زهرناک رود چه بود
که چشم بید در آن جاری پلید چه دید
که نیکروزی از آدمی چگونه رمید
کبوتران دانند
چراغ و آینه آب جاودان خاموش
نگاه و دست درختان به استغاثه بلند
نه ماه را دگر آن چهره گشود به ناز
نه مهر را دگر آن روی روشن از لبخند
چه میگذشت آنجا ؟
چه می گذشت ؟
نگاهی ازین دریچه به شهر
به مرغ و ماهی دریا
به کوه و جنگل و دشت
تن مسیح طبیعت به چار میخ ستم
سرش به سینه اندوه جاودانی خم

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – فریاد های سوخته

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : دوشنبه 2 فوریه 2015

من با کدام دل به تماشا نشسته ام
آسوده
مرگ آب و هوا و نبات را
مرگ حیات را ؟
من با کدام یارا
در این غبار سنگین
مرگ پرنده ها را
خاموش مانده ام ؟
در انهدام جنگل
در انقراض دریا
در قتل عام ماهی
من با کدام مایه صبوری
فریاد برنداشته ام
آی!….؟
پیکار خیر و شر
کز بامداد روز نخستین
آغاز گشته بود
در این شب بلند به پایان رسیده است
خیر از زمین به عالم دیگر
گریخته ست
وین خون گرم اوست که هر جا که بگذریم
بر خاک ریخته ست
در تنگنای دلهره اینک
خاموش و خشمگین به چه کاریم ؟
فریاد های سوخته مان را
در غربت کدام بیابان
از سینه های خسته برآریم ؟
ای کودک نیامده ! ای آرزوی دور
کی چهره می نمایی؟
ای نور مبهمی که نمی بینمت درست
کی پرده می گشایی ؟
امروز دست گیر که فردا
از دست رفته است
انسان خسته ای که نجاتش به دست توست

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – کسی باور نخواهد کرد

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : دوشنبه 2 فوریه 2015

کسی باور نخواهد کرد
اما من به چشم خویش می بینم
که مردی پیش چشم خلق بی فریاد می میرد
نه بیمار است
نه بر دار است
نه درقلبش فرو تابیده شمشیری
نه تا پر در میان سینه اش تیری
کسی را نیست بر این مرگ بی فریاد تدبیری
لبش خندان و دستش گرم
نگاهش شاد
تو پنداری که دارد خاطری از هر چه غم آزاد
اما من به چشم خویش می بینم
به آن تندی که آتش می دواند شعله در نیزار
به آن تلخی که می سوزد تن آیینه در زنگار
دارد از درون خویش می پوسد
بسان قلعه ای فرسوده کز طاق و رواقش خشت میبارد
فرو می ریزد از هم
در سکوت مرگ بی فریاد
چنین مرگی که دارد یاد ؟
کسی آیا نشان از آن تواند داد ؟
نمی دانم
که این پیچیده با سرسام این آوار
چه می بیند درین جانهای تنگ و تار
چه میبیند درین دلهای ناهموار
چه میبیند درین شبهای وحشت بار
نمی دانم
ببینیدش
لبش خندان و دستش گرم
نگاهش شاد
نمی بیند کسی اما ملالش را
چو شمع تند سوز اشک تا گردن زوالش را
فرو پژمردن باغ دلاویز خیالش را
صدای خشک سر بر خاک سودن های بالش را
کسی باور نخواهد کرد

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – فریاد

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : دوشنبه 2 فوریه 2015

یک سینه بود و این همه فریاد
می برد بانگ خود را تا برج آسمان
می کوفت مشت خود را بر چهره زمان
زنجیر می گسست
دیوار می شکست
انگار حق خود را می خواست
می زد به قلب توفان
می افتاد
می رفت و خشمگین تر
برمی گشت
می ماند و سهمگین تر
برمی خاست
یک سینه بود و این همه فریاد
تنها
اما شکوهمند توانا
دریا

خوب۰بد۰