من راويام ! تو شخصيت داستان من
من راويام … تو شخصيت داستان من
انكار کن که آمدهاي در جهان من
با يک تم جنايي مبهم موافقي ؟
با يک رُمانس عشق ؟ بگو قهرمان من !
اينجا ـــ درون قصهي من ، شهرزاد شب !
بعد از دو قرن آمدهاي در زمان من …
… و راه ميروي دل من تاپ … تاپ … تاپ
حالا صداي پاي شما از زبان من ،
بر سطرهاي کاغذ من جان گرفت و بعد
در خوابي عاشقانه شدي ميهمان من ـــ
من روايام … ولي وسط خوابهام تو ،
مجبور ميشوي که بگويي بيان من ،
اصلا به ذهنيات شما جور نيست پس
ديگر چه جاي سنجش سود و زيان من
حالا دوباره پاي شما … تاپ … تاپ … تاپ ( ادامه)