از قهوه خانه ی سر میدان شروع شد
از قهوه خانه ی سر میدان شروع شد
از شکل های داخل فنجان شروع شد
می آمدی و بافه ی گیسو به دست باد
و عشق از این فضای پریشان شروع شد
گنجشک تو شدم ،همه ی جفت بازی ام
از سیم های لخت خیابان شروع شد
– رحمت رساد شیخ اجل را – که بوسه مان
از باب ” عشق و شور ” گلستان شروع شد
پرسه شدی به باد ، هوا گردباد شد
بوسه زدی به ابر ، و باران شروع شد
حوّای مینیاتوری گیس گندمی !
از هیکل تو شوخی شیطان شروع شد ( ادامه )
راضی شدیم مثل دو تا گل به خاک هم
پیوند ریشه ها ، ته گلدان شروع شد
تو نور و آب خوردی و من غصه ی تو را
در تو شکوفه های فراوان شروع شد
پژمرده بودم از خود و لاغر ، هرس شدم ــ
ــ از تو (هوا و خاک) ، و شب گریه هام در
گلدان نه ــ این سفالی زندان ــ شروع شد
گفتی بهار می رسد و می رسم به تو
اما بهار رفت و زمستان شروع شد
بگذر از این بهار که نارس رسیده است
گنجشک کشته است وَ کرکس رسیده است
بگذر از این بهار شکوفه فروش نحس
از خون «لاله» شیک و ملبّس رسیده است
بگذر از این بهار که یک بار جا نشد
گلدان خاک پوش مرا. پس رسیده است ـ!
از قهوه خانه سر میدان شروع شد
از” دور بوسه دادن پنهان” شروع شد
نه فال و نه کتاب خدا ، سرنوشت ما
از شکل های داخل فنجان شروع شد