فریب عقاب
دسته بندی : عاشقانه ها
تاریخ : پنجشنبه 16 آوریل 2015
من عقابی بودم که نگاه یک مار
سخت آزارم داد
بال بگشودم و سمتش رفتم
از زمینش کندم
به هوا آوردم
آخر عمرش بود که فریب چشمش،
سخت جادویم کرد
در نوک یک قله
آشیانش دادم که همین دل رحمی،
چه بروزم آورد…
عشق، جادویم کرد
زهر خود بر من ریخت
از نوک قله زمین افتادم
تازه آمد یادم،
من عقابی بودم بر فرازِ یک کوه
آشیانِ خود را به نگاهی دادم …
خوب۰بد۰
لینک کوتاه
https://40kalag.ir/?p=1933
339 views مشاهده
0 دیدگاه
صفحه اصلی
00