گه با مني کو جنبش
اگه عاشقي کو شورش
تو به اندوه دل ما
پس چرا نبردي يورش
تو نخواستي عهد ببنديم
که به غمهامون بخنديم
حالا مي ترسم از اينکه
توي اين شهر بگنديم
شهري که هزار هزارتا
آدمهاي خسته دارد
شهري که قد يه دنيا
دل خون نشسته دارد
شهري که درهاشو بستن
تا سواري تو نيايد
شهري که سرها رو شکستن
تا سري سايه نخواهد
اگه با مني کو جنبش
اگه عاشقي کو شورش
تو به اندوه دل ما
پس چرا نبردي يورش ؟ ( ادامه )
شهري که غيره مصيبت
ديگه تحفه اي ندارد
کوچه هاي غم گرفته اش
مرگمو يادم ميارد
مرگي که هر روز و هر شب
تجربه کردم و ديدم
مرگي که با زنده بودن
براي خودم خريدم
مرگ من عاشقيم بود
عاشق سپيده ديدن
عاشق رستن سوسن
به هواش ناله کشيدم
سايه گاه سر من باش
که من خيلي غريبم
عشق من یاور من باش
که خالی ز فریبم
خوب۰بد۰
لینک کوتاه
https://40kalag.ir/?p=12844
262 views مشاهده
0 دیدگاه
صفحه اصلی
00