طعم لبهایت
میخواهم
از دهان بیقرارِ یک فنجان
با تو چای بنوشم
تا گاهی …
که تنهایی محزون با من میماند
در دریغای نبودنت
طعم لبهایت را بچشم
میخواهم
از دهان بیقرارِ یک فنجان
با تو چای بنوشم
تا گاهی …
که تنهایی محزون با من میماند
در دریغای نبودنت
طعم لبهایت را بچشم
من از بی مهری آلوده ایام می ترسم
من ازبغض گلوی رفته در هر کام میترسم
من از بیگانگی های رفیق و خویش و همسایه
من از این بازی بیهوده بی جام میترسم
من از این هجمه عریان و بی پروا
من از نا مردمی های درون دام میترسم
من از خواب چکاوکهای بی خانه
من ازقهر قریب و فتنه این بام میترسم
من از پرواز پروانه من از اشک کبوتر ها
من از صیاد بی پروا من از این دام میترسم
من از چشمات مست تو لبان می پرست تو
من از نا بودی انسان ازاین فرجام میترسم
ببینمت…
گونه هایت خیس است…
باز با این رفیق ناباب…
نامش چه بود؟
هان!
باران…
باز با باران قدم زده ای؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها…
همدم خوبی نیست برای دردها…
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیستر میکند…
وقتی بمیرم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد…
نه جایی به خاطرم تعطیل میشود…
نه در اخبار حرفی زده میشود…
و نه در تقویم خطی به اسمم نوشته میشود..
تنها موهای مادرم کمی سپیدتر میشود…
وپدرم کمی شکسته تر…
اقواممان چندروز اسوده از کار…
دوستانم بعدازخاکسپاری،موقع خوردن کباب
ارام ارام خنده هایشان شرو میشود…
راستی عشق قدیمم را بگو…
هه!
او هم با خنده هایش در اغوش دیگری مرا از یاد میبرد…
من فقط تنها گورکنی را خسته میکنم…
و مداحی که الکی از خوبی های نداشته ام میگوید…
واشک تمساح میریزد…
ودر اخر…
من میمانم و گورستان سرد و تاریک…
وغم همیشگیم که همراهم میماند…
راهـی جــز سـقـوط نــدارد… ؛
بـــرگــ پــایـیــزی…!
وقـتـی مــی دانــد درخـت ؛
عـشـقِ بــرگِــ تـازه ای در سـر دارد . . .
“زن که باشی”
ترس های کوچکی داری !
از کوچه های بلند ، از غروب های خلوت
و از خیابان های بدون عابر می ترسی !
از صدای موتورسیکلت ها و دوچرخه هایی که بی هدف
در کوچه پس کوچه ها می چرخند ، می ترسی !
از بوق ماشین هایی که ظهرهای گرم تابستان جلوی پاهایت ترمز می کنند،
و تو فقط چهره ی آدم هایی را می بینی،
که در چشم هایشان حس نوع دوستی موج می زند…!
“زن که باشی”
ترس های کوچکی داری…
“زن که باشی”
مهربانی ات دست خودت نیست !
خوب می شوی حتی با آنان که چندان با تو خوب نبوده اند ؛
دلرحم می شوی حتی در مقابل آنهایی که چندان رحمی به تو نداشته اند
“زن که باشی”
دربارهات قضاوت میکنند؛
در بارهی لبخندی که بیریا نثار هر احمقی کردی!
دربارهی زیباییات… که دست خودت نبوده و نیست!!!
دربارهی تارهای مویت…
که بیخیال از نگاه شکآلودهی احمقها از روسری بیرون ریختهاند…
دربارهی روحت، جسمت، دربارهی تو و زن بودنت،
عشقت، قضاوت میکنند !!!
( دست نوشته های فروغ فرخزاد)
زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد
و قلبها گرامی تر از آن هستند که بشکنند
لبخند بزنید و زیبا زندگی کنید
فردا طلوع خواهد کرد حتی اگر نباشیم….
دلم کار دست است
خودم بافتمش
تارش از سکوت
پودش از تنهایی
همین است که خریدار ندارد…
من اینم …
زود دل میبندم
دیر فراموش میکنم
زود میشکنم
دیر جوش میخورم
ساده ام …
میسوزم به پای سادگیم
صبورم
صبر میکنم اما …
اگر بروم برای همیشه میروم
ﮔﺎﻫﻲ ﭼﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﺍﻱ ﺍﺳﺖ
ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘَﻨﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ
ﻣﻌﺮﻓﺘﻬﺎﻱ ﺑﻲ ﺟﺎﻳﻤﺎﻥ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘَﻨﻬﺎﻱ ﺯﻳﺎﺩﻳﻤﺎﻥ
ﺑَﻬﺎ ﺩﺍﺩﻥِ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺣﺪﻣﺎﻥ
ﺗﻼﺷﻬﺎﻱ ﺑﻲ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻔﻆ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ
ﺍﻣﺎ …
ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﻗﺘﻲ
ﺩﻭﺳﺘِﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ
ﺳُﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮﻳﻢ
ﺣﺘﻲ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﭙﺮﺳﻴﻢ
ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺩﻣﻬﺎﻱ ﺑﻲ ﻣﺤﺒﺖِ ﺍﻣﺮﻭﺯﻱ
ﺑﺎ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﻮﺩﻥ
ﻭ ﺑﻲ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﻮﺩﻥ
ﺧﻮﺑﻲ ﻭ ﺑﺪﻱ
ﻳﻜﻲ ﺍﺳﺖ
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻛﻨﻴﻢ
.
.
.
ﻣﻴﺎﻥِ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩُﻡ ﺑﺎﻳﺪ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﺮﺩ ﻧﻪ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ..