حکايت تلـخ
حکايت تلـخيـست …
مانـده ام بـراي تــو
رفتــه اي بـراي ديـگـري….
و در ســوال دلـتـنگــیهای دیــگران…
میگویم….!
حـالم خوب است !
و همچنان…
به رویا پردازی با تو مشغولم !
آن چنان که
باورم شده است
عمری را با تو زندگی کرده ام !!!
حکايت تلـخيـست …
مانـده ام بـراي تــو
رفتــه اي بـراي ديـگـري….
و در ســوال دلـتـنگــیهای دیــگران…
میگویم….!
حـالم خوب است !
و همچنان…
به رویا پردازی با تو مشغولم !
آن چنان که
باورم شده است
عمری را با تو زندگی کرده ام !!!
لعنت بر تو ؛
که بازیچه یِ دستت شدم
به اشاره یِ سر انگشتیمی دَوَم
حتی به دنبالِ سایه ات !
کدام راه است که پای خسته را نشناسد
کدام کوچه خالی از خاطره است
و کدام دل هرگز نتپیده به شوق دیدار
بیا تا برایت بگویم از سختی انتظار که چگونه …
در دیده های بارانی رنگ هذیان به خود می گیرد
چی بگم از کجا بگم دردمـــــــــو با کیا بگم
بهتره که دم نزنم حرفی از عشقم نزنــــــم
از عشقی که گم شد و رفت عاشق مردم شد و رفت
عشقی که بی فروغ نبود برای من دروغ نـــــــبــــــود
بغض نشسته تو گلوم وقتی نشستی روبه روم
من از خودم چرا بگم می خوام از اون چـــشــــا بگم
خیره تو چشــــم مست تو دست میدم به دســــت تو
دل از زمونه می کنم حرف دلــــم رو می زنم
چه حالتی داره چشات نرگس بیمار چشات
چشم تو خوابم می کنه مست و خرابم می کنه
وقتی نشستی رو به من از عاشقی بگو به من
بذار چشات دل ببره این جوری باشه بهتره
چشات اگه پس نزنن چشمای سرسپردمو
میشه فراموش کنم خاطره های مردمو
زندگی موسیقی گنجشک هاست
زندگی باغ تماشای خداست…
زندگی یعنی همین پروازها ،
صبح ها … لبخند ها … آوازها …
زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم ،
زندگی نام نکویی ست که خوارش کردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار،
زندگی نیست بجز عشق،
بجز حرف محبت به کسی،
ورنه هر خار و خسی ، زندگی کرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد،
دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و خواهیم کرد ،در این فرصت کم؟
سهراب سپهری
کم طاقتی عادت آنروز هایت بود
این روزها…
برای گرفتن خبری از من عجیب صبور شدی
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ،
ﯾﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾﯽ،
ﭼﻨﺎﻥ ﺁﺗﯿﺸﺖ ﻣﯿﺰﻧﻪ
ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﯽ،
ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ!
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﯾﺰﯼ،
ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ!
ﺣﺘﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺳﺨﺖ
ﻣﯿﺸﻪ!
ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﻐﻀﯽ ﮐﻪ
ﻧﻤﯿﺘﺮﮐﻪ،
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﮕﻦ
ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﺭﻣﻮﻥ…
خیاط خوبی است خدا
اما دل مرا
به عمد یا سهو ،
نمی دانم شاید بی هوا
تنگ به سینه ام کوک زدی … !
یه موقعی دلت تنگ بود برامُ // دنیا مهم نبود رنگـاش برات
ولی الآن شدی “انگشت نما” و // این کارت بدتر بود از فحـش برام
با رفتارت شدی نمـک رو زخـمُ // به خاطر تو یکی من عقـب مونـدم
از همه چی الان پشـیمونم // که فکر به تـو بوده کارِ هر روزم
حرفـات می لنگیـد هر بار یه جاش // کاش ، دروغات یه حد و اندازه داشت
یه روز بمون یه روز تنهام بذارُ // عادی شده اینکه باشی هر بار یه فاز
هیچ کسی نبود به جات اصلاً // نکردی واسه یه بار درکـم
رو پیـــچ بودی و هزار ترفندُ // اشتـبام این بود که روت حساب کردم …