آدم ها
گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودن
به رفتن که فکر می کنی اتفاقی می افتد که منصرف می شوی
می خواهی بمانی رفتاری می بینی که انگار باید بروی..
و این بلاتکلیفی خودش کلــــــی جـــــــهنم است …
گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودن
به رفتن که فکر می کنی اتفاقی می افتد که منصرف می شوی
می خواهی بمانی رفتاری می بینی که انگار باید بروی..
و این بلاتکلیفی خودش کلــــــی جـــــــهنم است …
پسرخاله میگه….
آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن
وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی
وقتی نمیتونی درد و دل کنی
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی
و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن
دست بردار پتـرس ! بگـذار دنیا را آب ببـرد…
در این دنیایی که نا عدالتی بیداد میکند،
در این دنیایی که حتی اقیانوس آرام هم به دنبـال آرامـش می گردد،
سد هـم که بسازی فقـط…مشـق شـب بچه ها را زیاد میکنی…!
مهم نیست که شانه هایت تجسم است
و آغوشت خیال
همه یادت اینجاست، نگاهت، صدایت، خنده هایت
دیگر چه میخواهم
هیچ
دستانت را در دستهایم جا گذاشتی
نگاهت را در نگاهم
و خیالت را در خیالم
و من آرامم… آرامتر از همیشه
پسران کراک وتریاک
دختران شیشه و هرزگی
مادران دق مرگی
پدران سگ دو برای نان
بنویس : بابا نای نان دادن ندارد، بابا کار ندارد
بنویس : بابا سهمیه ای برای استخدام ندارد
بنویس : تلاش بی ثمر
آن مرد با الگانس امد، آن مرد باتوم دارد
باتوم درد دارد، درد من برای آن مرد حال دارد
ببخشید، بنویس درد من برای آن مرد نان دارد
صاحب خانه بابا را جواب کرد
حاج رحیم برای چندمین بار به حج میرود
بابا پول قبض آب ندارد
نقطه سر سطر بنویس در انتها: بابا دارد دارش را میسازد
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد ، من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولٌد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
از چوپان پیری پرسیدند چه خبر ؟
با لحن تلخـی گـفت :
گـــــــــــــرگ شد آن بــــره ای که نوازشش میکردم!
گفت:اینقدر سیگار نکش میمیر
گفتم:اگه نکشم میمیرم
گفت:اگه بکشی با درد میمیری
گفتم:اگه نکشم از درد میمیرم
گفت:هوای دودی جلوی درد رو نمیگیره
گفتم:هوای صاف جلوی مرگو میگیره؟
یه کم نگاهم کرد و گفت : بکش …..
آن سلامی که زدل می آید …
آن سلامی که ز اعماق وجودم ، سوی دل های شما می آید …
آن سلامی که به سین نقش سلامت دارد …
لام آن لطف و لطافت دارد …
الفش الفت بی پایان است …
میم آن عطر محبت دارد …
به تو ای دوست …
خسته ام!
بی آنکه بدانم معنی خستگی چیست…
انگار چیزی در مغزم رو به انفجار است.
انگار چیزی در من درد می کند،
مثل جای خالی نوشتن،
مثل رفتنی که برود و دیگر نیاید
و مثل چیزی که عمق داشته باشد
و دائم درونت حفاری به راه باشد.