و من چه شادترینم
و من چه شادترینم، برای آمدنت
کنم هُمای دل و جان، فدای آمدنت
سری که در همه احوال، سرفرازی کرد
کنون نثار کنم من، به پای آمدنت
شکوفه زد به گياه ِ دلم، بهار آمد
ميان برف ِ زمستان، صفای آمدنت
بگو به مُطرب و ساقی، که بزم آرایند
به شادباش و، دم ِ دلگشای آمدنت
دلم چو مرغ ِ قفس، بیقرار و بیتاب است
گشوده بال و پری، در هوای آمدنت
شبم که خواب نیاید به چشم، تا به سحر
مباد بگذرم از، کيميای آمدنت
تمام ِ عمر شمردم، عبور ِ عقربه را
به ساعت ِ دل ِ خود، لحظههای آمدنت…
دوباره روز به شب آمد و، دلم تنگ است
برای عاشقی و، روزهای آمدنت