دانلود جدیدترین آهنگ های ایرانی

» شعردانلود موزیک » صفحه 68

کانال تلگرام ما ما را از طریق کانال دنبال کنید.
ای نام تو بهترین سر آغاز
پنج شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دانلود آهنگ علی یاسینی به نام دیوار
پخش آنلاین علی یاسینی - دیوار بازدید : 2,295 views مشاهده
00:00
00:00
پخش آنلاین موزیک

اشعار فریدون مشیری – ارغوان شادی

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : چهارشنبه 18 فوریه 2015

چگونه پیچک غم ارغوان شادی را
به باغ خاطر ما جاودانه پژمرده است
چگونه کم کم زنگار ناامیدی ها
جلای آیینه شورو شوق رابرده است
لبان ما دیری است
به هم فشرده چو نیلوفران نشکفته است
چنان به زندگی بی نشاط خو کردیم
که نقش روشن لبخند یادمان رفته است
ببین به چهره ی این مردمان راهگذر
دل تمامیشان غنچه ی نخندیده است
هنوز خانه هایی از خانه های این سامان
شبی ز بانگ سرود وسرور همخوانان
دمی ز شادی و پاکوب دست افشانان
به خود نلرزیده است
ببین که بر سر دلهامان چه اوردیم
ببین ناخواسته با عمر خود چه ها کردیم
چرا چو ماتمیان بی خروش میمانیم؟
چرا سرود نیایش به بامداد به نور
سرود گندم باران
سرود شالیزار
سرود مادر پدر کودک
سرود وطن
سرود زندگی و عشق را نمیخوانیم؟
یکی بپرس که از زندگی چه میدانیم؟
نفس کشیدن آیا نشان زیستن است؟
خموش مردن؟
یا شور و شوق پروردن؟
چو افتاب به لحظه ها درخشیدن.
امید و شادی و شورو نشاط بخشیدن
مگر نه اینکه غمی سهمگین به دل داریم
مگر نه اینکه به رنجی گران گرفتاریم
نشاط مان راباید همیشه چون خورشید
بلند و گرم در اعماق جان نگه داریم
مده به پیچک غم اب و افتاب و نسیم
بیا دو باره به فریاد ارغوان برسیم

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – دست غریق

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : چهارشنبه 18 فوریه 2015

دست غريقی به دست توست ، كه دريا
در پي آن طعمه ، در تلاش و تكاپوست .
دست غريقی به دست توست ، كه هر موج
می زندش مشت ،
می كَندَش موي ،
می دَرَدش پوست !
هر چه توان در تو بوده ، برده به غارت ،
هر چه رمق در تو بوده ، رفته به تاراج .
می كُشدت درد ،
می كِشدت آب ،
بر سر و روی تو تازيانه امواج !
زور تو ناچيز و زور موج زياد است
راه تو بسته ست و دست و پای تو خسته ست .
دست تو از دست او جدا شدنی نيست
رشته ای از جان او به جان تو بسته ست !
طرفه نبردی است ، نابرابر ، خونبار ،
حمله موجت ميان ورطه كشانده ست .
گاه ، يقين می كنی ، كه اينك ، تا مرگ ،
فاصله ای جز يكی دو لحظه نمانده ست !
دير زمانی است ، اين غريق ، دريغا
سخت فسرده ست و دل به مرگ سپرده ست
در تو ، شگفتا ! هنوز ، در دل گرداب
ذره ای از گرمی اميد ، نمرده است !

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – نغمه های دیلمان

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 7 فوریه 2015

تو را میتوان شنید در این نغمه ها هنوز
همان همزبان جان همنغمه های دیلمانان آشنا هنوز
قضا برفکند تیغ،تو افتادی از ستیغ
منو این همه دریغ،در این تنگنا هنوز
تنی مانده بر زمین،بر او دشنه های کین
دلی میتپد چنین،به عشق شما هنوز
به جامانده زان سوار،که گم شد در این غبار
سرشکی ستاره وار،به چشمان ما هنوز
نسیمی گذر نکرد،بر این لاله های زرد
جز آن تند باد سرد که بارد بلا هنوز
کجا سردهد نوا؟ همه تیر ناروا
فرو بار از هوا،بر این بینوا هنوز
نه غم می دهد امان نه می گردد اسمان
من و وای دیلمان به یاد صبا هنوز
نیامد سحرگهان به فریاد همراهان
که پیچید بر جهان شب دیر شا هنوز
شکیبی چه پروریم لهیبی بگستریم
نهیبی بر اوریم نمردیم تا هنوز

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – نگاه نسترن

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 7 فوریه 2015

نگاه نسترن ها بود اگر بانگی در آن خاموش می پیچید
نسیم بال قوها بود اگر برگی در آن آرام می لرزید
مه آلودی به راز آمیخته دریاچه و جنگل
پرندی جاودان گسترده در باران
چمنزاران
درخت و سبزه. ابر و آسمان. پیچیده در اندوه یک پیغام
درنگی در نهاد قصه ی آغاز
بغضی در گلوی لحظه ی فرجام.
مکان راه زمان بسته
ازل را با ابد. جان ها به هم آهسته. پیوسته.
مگر همواره در پرواز. روحِ آب بود آنجا!
نمی زد نبض عالم
آه!
می گفتی خدا در خواب بود آنجا!

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – در گذرگاه جهان

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 7 فوریه 2015

آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد؟
آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد؟
صد کوه اگر غم داری و یک جو اگر شادی
این را نگهدارش،
و آن را به قعر دره بسپارش.
دنیا گذرگاهی ست
آغاز و پایان، ناپایدار
راهی، نه هموار.
یک بار از آن خواهی گذشتن
آه،
یک بار…
..یک بار…
یک روز، می بینی تو را، نازک تر از گل، زاد
با خون دل، پرورد
روز دگر، پژمرد و پرپر کرد!
آنگاه
خاکت را به دست باد صحرا داد!
دنیا گذرگاهی ست.
صد سال اگر جان را بفرسایی
صد قرن اگر آن را بپیمایی
راز وجودش را ندانی چیست.
تاریک و روشن
زشت و زیبا
تلخ و شیرین
آمیزه ای از اشک و لبخند.
انسان سرگردان در او، این لحظه غمگین
آن لحظه خرسند.
هم شعر ((حافظ)) دارد و هم تیغ چنگیز.
هم کنج گردآلود من
هم قصر پرویز!
اندوه پیری دارد و شور جوانی
لطف توانایی و رنج ناتوانی
هم شهد شیرین دارد و هم زهر کاری
هم جغد دارد، هم قناری.
هم کین دشمن، هم صفای دوست در اوست
با این بپیوند
از آن بپرهیز.
شب را، همین تنها مبین تاریک و دلگیر
بنگر چه می گوید ترنم های مهتاب
با ساز ناهید.
بر سنگ یا بر پرنیان، شیرینی خواب
بوی سحر، پروانه، گل، آب
امید فردا،
روز نو
دیدار خورشید!
گر مرگ، نازیبا و تلخ است
اما به دنیا آمدن شیرین و زیباست
بالا گرفتن، برگ و بر دادن، شکفتن
هر لحظه، یک دنیا تماشاست.
غم را اگر نیکو ببینی
راز وجود شادمانی ست
گر غم نباشد، شادمانی در جهان نیست
غم، همره و همزاد با این سرنوشت است
غم خوردن بیهوده زشت است.
باری، جهان آیینه واری ست
در آن چه می خواهی ببینی؟
زیبایی و زشتی در این آیینه از ماست
تا خود کدامین را بخواهی برگزینی
در این گذرگاه
کار تو پیوستن به اردوگاه خوبی
کار تو دل بستن به زیبایی
کار تو گوهر ساختن از سنگ خاراست
کار تو لذت بردن از هر لحظه عمر
کار تو پیکار
با تیرگی هاست.
کار تو بهتر بودن از دیروز
کار تو شیرین کردن فرداست.
من دل به زیبایی، به خوبی می سپارم، دینم این است
من مهربانی را ستایش می کنم، آیینم این است
من رنج ها را با صبوری می پذیرم
من زندگی را دوست دارم
انسان و باران و چمن را می ستایم
انسان و باران و چمن را می سرایم.
در این گذرگاه
بگذار خود را گم کنم در عشق، در عشق
بگذار ازین ره بگذرم با دوست، با دوست…
ای بهترین گلهای عالم!
ای خوش ترین لبخند هستی!
ای مهر و ماه راه من در این گذرگاه!
همواره بر روی تو خواهم دوخت…
چشمان سیری ناپذیرم را،
تکرار نامت باغ گل کرده ست
صحرای خاموش ضمیرم را.
من با تماشای تو سبزم، چو جوانی
من با تو جان تازه دارم، جاودانی…
آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد؟
آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد؟

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – زبان نگاه

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 7 فوریه 2015

از برگها شنیده ام اواز ماه را
وز آب ها ترانه خواب گیاه را
آموختم ز برق سرشک ستاره ها
فریاد اشک را و زبان نگاه را
و آن چشم آهوانه که یک عمر روز و شب
بی گریه سر نکرد
غم را به من نمود و شبان سیاه را…
با آن که در تبسم مهر تو یافتم
ذوق نگاه را
اما
همیشه زمزمه ای جاریست بر لبم
کای عشق…
پیش از آن که تو خاکسترم کنی
ای کاش می شناختم از راه … چاه را…

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – کمال الملک

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 7 فوریه 2015

نگاهش در جهان راز در پرواز و، دستش
چهره پردازِ جهانی راز.
نگاهش تا نهانگاهِ نهادِ آدمی پویا
حقیقت را و خوبی را به هر جا هر زمان جویا.
نگاهش خوشتر از خورشید بر هر ذرّه می تابید
نگاهش تار و پود سنگ را می دید، می کاوید.
پرندین زلفکانش، پرفشان در باد
شکوفان گونه هایش، تا شب صد سالگی
هر روز گل می داد!
نشان استواری، راستی، قدّی که می افراشت
شکوهی داشت آن رفتار، آن قامت، شکوهی داشت!
غرور پادشاهان را شکوهش بر زمین می زد
به هر نقشی که می پرداخت، دست رد به نقاشان چین می زد
چه جای نقش، جان می آفرید از لطف، می گفتی
که گاهِ آفرینش، طعنه بر جان آفرین می زد!
به تنهایی، جهانی بود
هنر را، مهر را، آزادگی را، کهکشانی بود.
طبیعت، رنگ ها و نقش ها را خوش به هم آمیخت
وز آن جان مایه، طرح گل، چمن، انسان، کبوتر
یا صنوبر ریخت.
کمال الملک
قلم در رنگ می گرداند
اگر افسون، اگر جادو، اگر اعجاز
در آن میدان که او می راند
نفس از بهت درمی ماند.
همه دنیای معنا را به پیش دیده می گسترد:
«نیاز و ناز و مهر و رنج و شوق و شرم» را بر پرده می آورد!
کمال الملک
به نقّاش طبیعت آفرین می گفت،
وگر با چشم دل، با گوشِ جان، همراه او بودی
به چشمش قطره اشکی، گاه می دیدی
چنین می گفت:
_«اگر شمشیر بر سر،
دست در زنجیر، در تبعید،
سر کردی، هنر کردی.
اگر با این همه نامردمی ها، باز دنبال هنر گردی
هنر کردی.»

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – دست مرا بگیر

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 7 فوریه 2015

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
خون از رخم بشوی که تیر از پرم گذشت
سر بر کشیدم از دل این دود ، شعله وار
تا این شب از برابر چشم ترم گذشت
شوق رهایی ام درِ زندانِ غم شکست
بوی خوش سپیده دم از سنگرم گذشت
با همرهان بگوی : (( سراغ وطن گرفت
هر جا که ذره ذره خاکسترم گذشت ))
خورشید ها شکفت ز هر قطره خون من
هر جا که پاره های دل پرپرم گذشت
در پرده های دیده ی من باغ گل دمید
نام وطن چو بر ورق دفترم گذشت

خوب۲بد۰

با چشم و دلی ، ز مهر سرشار
پرسید
چگونه می‌سرایی ؟
در چنبر عالم زمینی
یک‌باره چه می‌شوی هوایی ؟
ناگاه ز کدام زخمه ، گردد
چنگ دلت از نوا ، نوایی ؟
جانت ز کدام جلوه یابد
این نقش و نگار کبریایی ؟
گر نیست لطیفه بهشتی
ور نیست ودیعه خدایی
با پردگیانِ عالم شعر
دیدار چگونه می‌نمایی ؟
پیغام چگونه می‌فرستی
الهام چگونه می‌ربایی ؟
گفتم که
– ندانم و ، ندانم
این نیز ، که من که‌ام ؟ کجایی ؟
وین کیست درون من ، که نالد
من نایم اگر ، کجاست نایی ؟
فریاد مرا چگونه ریزد
در قالب تنگ شش هجایی
تا در نگری جدایم از خویش
جان رقص‌ کنان از این جدایی
سیمرغ خیال می‌کشد بال
مجذوب حلاوت رهایی
پوینده ، تمام هستی من
هر ذره ، به سوی روشنایی
هر صبح ، رهاتر از پرستو
این پیک دیار آشنایی
در دشت فلک به دانه‌چینی
در جوی سحر ، به سینه‌سایی
از کلبه تنگ بینوایان
تا قصر بلند پادشایی
بر بام ستاره‌ها برآیم
هر شام بدین شکسته‌پایی
تا … بشکفد این جوانه شعر
چون تاج سپیده‌ دم ، طلایی
با این همه ، در دل تو ای دوست
تا نیست امید رهگشایی
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی

خوب۰بد۰

اشعار فریدون مشیری – معنای زنده بودن

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 7 فوریه 2015

معنای زنده بودن من، با تو بودن است.
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظه ای که بی‌ تو سر آید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی‌ است.
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن.

خوب۰بد۰