بد نیستم
تو احوال پرسی های روزانه واژه ی “بد نیستم”
به معنای “خوب بودن” نیست
به معنای “بد بودن” هم نیست
یه برزخیه که از “بد بودن” هم بدتره ..
این را درک کن
تو احوال پرسی های روزانه واژه ی “بد نیستم”
به معنای “خوب بودن” نیست
به معنای “بد بودن” هم نیست
یه برزخیه که از “بد بودن” هم بدتره ..
این را درک کن
آدمی که دوستت دارد
خیلی زودبرایت عادی می شود،
حرف هایش، دوستت دارم هایش…
و تو خیلی زود کلافه میشوی
ازبهانه هایش، اشکهایش، توقع هایش.
و چون تصور میکنی که همیشه هست، همیشه دوستت دارد؛
هیچوقت نگاهش نمیکنی
نگرانش نمیشوی،
برای از دست دادنش نمی ترسی
او همیشه هست
اما او هم آدم است…
روزی که کارد به استخوانش برسد
کوله بار اندوهش را برمی دارد
و بی سر و صدا می رود…
حسی به من می گوید
آن روز، بی اراده صدایش می زنی
اماجوابی نمی آید…
فقط برایت جای پایش می ماند !
تو کجا مانده ای
که این روزها بهار است
اما بهاری نیست؟
تو کجا مانده ای
که صندلی رو به رویم
این همه خالی ست؟
کاش نمی رفتی … کاش نمی رفتی تا ببینی چگونه آنانی که ناجوانمردانه روزگار را به کامت تلخ کردند ، اکنون آمده اند و شیرینی حلوایت را می چشند … چشم هایم ز گریه خون شد عموجان وقتی دیدم آنان که هزاران بار انتظار نگاهت را دیدند و یکبار دست دراز نکردند تا دستانت را بگیرند ، اکنون چگونه خود را صاحب عزا می دانند و در سوگ رفتنت اشک می ریزند ….
چه سخت است تکلیف بی تو بودن …
تو آسوده بخواب …
من مشق گریه هایم مانده …
ای که از یار نشان می طلبی یار کجاست
همــه یارنــد ولی یــار وفـادار کجـاست
رفـت آن تازه گل ماند به دل خار غمــــش
دل کجا جلوه گر و سرزنش خار کجاست
صبــــــر در خانه ویــــرانه دل هیچ نمانـــد
خواب در دیـده غم دیــــده بیمار کجاست:
در خرابات مغان هوش مجــــــــــــویید ز ما
همه مستیم درین میکده هشیار کجاست
بهتر آن است الهی که نهــــــــــان ماند راز
سر خود فاش مکن محرم اســرار کجاست..
کسی چه می داند
در سر حلزون پیری
که ساعت ۵ صبح
خودش را
زیر اولین کفش خیابان انداخت
چه می گذشته است…
هیچکس سرش آنقدر شلوغ نیست
که زمان از دستش در برود و شما را از یاد ببرد
همه چیز برمى گردد به اولویت هاى آن آدم
اگر کسى به هر دلیلى تو را یادش رفت
فقط یک دلیل دارد
تو جزو اولویت هایش نیستى
دوستی با هرکه کردم،خصم مادرزاد شد
آشیان هرجا گرفتم لانه صیاد شد
آن رفیقی که با صد خون دل پروردمش
عاقبت خنجر کشید و بر سرم جلاد شد
یه دل میگه برم برم
یه دلم میگه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم
بی تو چه کنم
پیش عشق ای زیبا زیبا
خیلی کوچیکه دنیا دنیا
با یاد توام هرجا هرجا
ترکت نکنم
سلطان قلبم تو هستی تو هستی
دروازه های دلم را شکستی
پیمان یاری به قلبم تو بستی
با من پیوستی
گاه پرندگان آنقدر سرگرم دانه چیدن می شوند که پرواز را فراموش
و آسمان را از یاد می برند
پرتاب سنگ کودکی بازیگوش می تواند یادآور پرواز باشد .
پرواز و آسمان را بخاطر بسپار …